سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"دروازه های شهر من"

چند وقت پیش داشتم داستان سیاوش را می خوندم در شاهنامه و اون قسمت ساخت سیاوش گرد (شهر سیاوش) و فکر می کردم به اینکه چطوری میشه اونو به صورت قصه امروزی برای بچه ها بازگو کرد. فکر کردم که سیاوش خیلی حواسش بود به ورودی های شهرش و همه جوره تلاش میکرد شهری بسازه برای خودش که حسابی حال دل خودش و کسانی که ساکنش هستن خوب باشه اونجا.

بعدش به این فکر افتادم که ما آدم ها هم در واقع همه مون یک شهر داریم. این شهر ما وجود ماست. دروازه هاش هم پنج تا حس ماست. اینکه چی می خوریم، چی میبینیم، چی میشنویم و در مجموع اینکه در معرض چه چیزهایی قرار میگیریم، همه اینها خوراکی هستند برای جسم و جان ما.

جسم و جان من یعنی شهر وجودی من! آیا حواسمون هست چی داریم به خوردش میدیم.
با بچه های نوجوان خیلی درباره این خوراک های ذهنی صحبت می کنیم: اینکه تجربه های من از صبح تا شب دارن منو میسازن: اینکه چه فیلم ها و سریالهایی میبینم، چه آهنگ هایی گوش میدم، چه پیج ها و کانال هایی را دنبال می کنم. اینا همه دارن خوراک میدن به ذهن و روان من. 

همونطوری که هر چیزی را همینطوری نمی خوریم و بررسی می کنیم که محتواش چیه، در مورد خوراک های ذهنی هم باید دقت کنیم که چه ورودی ای داریم به ذهنمون میدیم. این به نظرم همون رفتار مسئولانه است، مسئولیت من در برابر شهر وجودیم.

نگاه انتخاب گرانه داشتن در ساخت شهرم.

من باید انتخاب کنم و فعال باشم در برابر هر چیزی. نه اینکه رها کنم خودمو و بگذارم اطرافیان هر جور که میخوان به من خوراک بدن و شهر منو بسازن.

ما داریم با تجربه هامون شهرمون را میسازیم. خودمون باید معمار و سازنده این شهر باشیم و نه هیچکس دیگه.

بنظرم هرکس این نوشته رو بخونه قطعا میگه بله بله من دوست دارم خودم شهرمو بسازم ولی چرا در عمل این اتفاق نمی افته و ما ساخت شهرمون را سپردیم به یکسری بساز بفروش که فقط فکر سود خودشون هستند؟

بنظرم یکی از دلایلش داشتن نگاه منفعلانه است و درواقع نگاه عامل نداشتن. چون انتخاب گری سخته و وقت گیر و آدم ها ترجیح میدن خوراک آماده بخورن تا اینکه فکر کنند، تحقیق کنند و خودشون خوراک مناسب را پیدا کنند و یا بسازند. مثلا اینکه بری درباره فیلم ها و سریال ها تحقیق کنی و بررسی و بعد دانلود کنی و بشینی ببینی خیلی سخت تره تا اینکه تلویزیون را روشن کنی و بشینی پای فیلم و سریالی که صدا و سیما و یا شبکه های مختلف ماهواره با توجه به رویکرد خودشون انتخاب کردن که برای ما پخش کنند.

 دومین دلیلش بنظرم ناآگاهیه. خیلی وقت ها ما اصلا نمیدونیم که هر ورودی خوراک، چه خروجی ای داره و بازهم منفعلانه دهان روانمون بازه به روی هر چیزی.

شما فکر می کنید چه دلایلی هست پشت این رفتار منفعلانه و بی توجهی به سیاوشگردمون؟
اصلا شما هم تا حالا فکر کردید به سیاوش گرد خودتون؟ خوشحال میشم نظرتون رو مکتوب کنید اینجا.


*پ. ن: گرد به کسر گ یعنی شهر

"حال و هوای ماهی دل"

چندسال پیش که آکواریوم داشتیم، یه بار که حدود دو هفته رفتیم سفر، کلید خونه را داده بودیم به یکی از دوستان که هر چند روز یکبار بیاد به گلها آب بده و به ماهی ها خوراک.

وقتی برگشتیم گلها حسابی سر حال بودن ولی آب آکواریوم بسیااار کم شده بود، طوری که ماهی ها به سختی فضایی برای خودشون پیدا می کردند بین سنگ ها و صدف ها و آب هم شدیدا کثیف و ماهی ها کسل.

اولین کاری که کردیم سریع آب ماهی هارو عوض کردیم و پر.

از اون موقع شدیدا حواسم هست که آب آکواریوم وجودم سطحش نیاد پایین تا ماهی وجودم بی حال و کسل و غرغرو بشه. 

این روزها که در خانه مانی اجباری هستیم، خیلی بیشتر از همیشه باید مراقب سطح انرژی مون باشیم وگرنه میشیم اون ماهی عصبانی و کسل.

من خیلی سعی می کنم برای بالا رفتن سطح انرژی م برنامه داشته باشم:

کتاب های خوب می خونم؛ فایل های صوتی سخنرانی های اساتیدم را گوش میدم؛ فیلم های خوب دانلود می کنم و نقد و بررسی هاشو دنبال می کنم؛ انیمیشن های عالی می بینم؛ تمرین های نرمش مناسب در خانه و رقص و یوگای خنده پیدا می کنم از اینترنت و انجام میدم؛ کیک ها و غذاهای خلاقانه و باحال درست می کنم. با دوستان و خانواده چندتایی جمع میشیم در واتس اپ و تماس تصویری میگیریم و کلی می خندیم؛ بعضی کمدها یا کشوهای را که سالها بود می خواستم مرتب و پاکسازی کنم ولی همیشه به بعد موکول میکردم، نظم میدم؛ آرایش می کنم و لباس های رنگی می پوشم و عکس های خنده دار میندازم از خودم و جناب همسر. آهنگ های مورد علاقه م را دائم پخش می کنم؛ با بچه های باشگاه نوجوانی گپ و گفت می کنم و براشون کلاس آنلاین میگذارم؛ ایده هامو برای کلاس های جدید یادداشت می کنم و میرم در اون حوزه محتواهای مختلف را زیر و رو میکنم.

و از همه مهمتر در عین اینکه همه نکات بهداشتی مرتبط با کرونا را رعایت می کنم، ولی به هییییچ عنوان اخبار و آمار و تحلیل های این روزهای داخلی و خارجی را دنبال نمی کنم و سرمو به کارهایی گرم می کنم که آب آکواریومم پر بشه و تصفیه، نه خالی یا آلوده!

به نظرم وقتی سطح انرژی آدم پایین بیاد (حالا به هر طریقی) حاصلش میشه فقط دیدن نازیبایی ها، خشم، دعوا و عصبانیت ولی وقتی حال دلت خوب باشه و اصطلاحا سطح انرژیت بالا باشه، با اینکه همچنان سنگ ها و شن ها هستند، اما کف آکواریوم هستند و به چشم نمیان.

من که در حال حاضر برای سنگ ها و شن ها نمی تونم کاری کنم، پس برای ماهی دلم نباید بی خیال بشم. مگه نه؟

"با چی شمعم را روشن کنم؟"

چندروز پیش برق خونه مشکلی پیدا کرده بود و همه جا تاریک شده بود. کلی شمع داشتم توی خونه. انواع مدل ها و رنگ ها. اما کبریت نداشتم. رفتم از واحد بغلی کبریت گرفتم و خونه شد پر از روشنایی و گرما.

امروز مراجعی داشتم در روشنا که تعریف می کرد از حالش. می گفت حالم خیلی بده، احساس می کنم سردم، خاموشم، زندگی و گرمایی درونم نیست و اشک بود که سرازیر شد.

گفت انواع جمع و مهمونی را هم امتحان کردم. بدتر شدم که بهتر نشدم.

در راه خونه به این فکر می کردم که وقتی شمع وجودت خاموش شده؛ سردی و بی انرژی، روح زندگی در وجودت بی فروغ شده، اگر بری در حلقه آدم هایی که خودشون زخمی هستند و خاموش، هیچ اتفاقی نمی افته. هزاران هزار چوب و هیزم را روی هم جمع کنیم و پشته پشته خار، خاموشی است و تاریکی.

مگر اینکه در مجاورت شمعی و شعله ای قرار بگیری.

با خودم فکر کردم احتمالا معبد و مسجد و آتشکده هم به صورت نمادین همین کار را می کردن. شمع خاموش می بردند و روشن می کردند. طلب روشنایی می کردند برای خاموشی درونشان.

به نظرم این نماد خوبیه. باید در مجاورت صاحب گرما و شور و زندگی قرار گرفت برای روشنایی.

باید در محیط های گرم و روشن قرار گرفت. هرچقدر بیشتر وارد زیرزمین های تاریک و نمور بشی، سردتر میشی و خاموشی همچنان باقی.

حالا این زیر زمین ها می تونن آدم ها باشن، کتاب ها باشن و حتی فیلم ها و سریال ها.

خیلی باید با وسواس همنشین هامون را انتخاب کنیم: می تونن خاموش کنند و یا گرما ببخشند و شور.

مثلا من خودم وقتی به صحبت های استاد ملکیان گوش میدم روشن میشم، وقتی در کلاس شاهنامه خانم دادبه میرم، وقتی مثنوی مولانا را می خونم، وقتی توی دل طبیعت میرم، وقتی با بچه ها بازی می کنم و براشون قصه میگم و سوال هاشون را میشنوم، وقتی به گلها رسیدگی می کنم و رشد و جوانه شون را می بینم. وقتی....

شما برام بگید... شما با چی روشن میشید؟ آدم، کتاب، فیلم و هرچیزی که روشنتون کرده...

داروی تاریخ مصرف گذشته!

چندروز پیش داشتم در چشم مادربزرگم قطره میریختم که گفتن مادر چک کن ببین تاریخش نگذشته باشه، آخه این قطره ها از زمانش که بگذره سم میشه.

داشتم فکر می کردم که چقدر جالبه که چیزی که تا چندروز پیش دوا بود، فقط با گذر چندروز تغییر خاصیت میده و میشه سم.

امروز مراجعی داشتم که تعریف میکرد که خانم رستمی دیدم رابطه های دوستی م محدود شده به چندتا جمع خاص، فکر کردم بهتره در قرارهای دوستان قدیمی م شرکت کنم. دیروز با جمعی از دوستان دوره دبیرستانم که ده سال بود من اونهارو ندیده بودم، رفتیم بیرون، در راه برگشت انقدر حالم بد بود که سریع وقت مشاوره گرفتم که بیام پیش شما. من هیچ حرف مشترکی با اون دوستانم نداشتم. همه علایق و سرگرمی های اونا در نظر من مسخره و سطحی بود و کارها و برنامه های منم برای اونا خنده دار.

گفتم توی این ده سال که ندیده بودی اونهارو، چه کارهایی کردی؟ چه کتاب هایی خوندی؟ با چه کسانی نشست و برخاست داشتی؟ جمع های محدود الانت کیا هستن؟ چه حس و حالی باهم تجربه می کنید؟ فهمیدم که کلی دوره های عمیق خودشناسی رفته و در برنامه های خوبی شرکت کرده و حاصلش آرامش نسبی در شرایط زندگی و دوستان جانی ای هست که وقتی باهم هستند، متوجه گذشت زمان نمیشن و چایشون سرد میشه.

پرسیدم چرا دیروز در مهمونی اون دوستان قدیمی شرکت کردی؟

گفت فکر کردم شاید بد نباشه روابطمو با اونا هم داشته باشم. همسرم میگه خیلی محدود شدی به چندتا فرد خاص!

گفتم هدف تو از رابطه دوستی چیه؟

گفت حال خوب، رشد و یادگیری، حمایت عاطفی گرفتن از جمع دوستان، بالا رفتن سطح انرژی
گفتم میدونی به نظرم مثل آدم سی ساله ای شدی که میره سمت کتاب خونه ش و یه دفعه یکی از کتاب های مورد علاقه دوره راهنمایی شو میبینه. برمیداره یکی شو که کلی خاطره داشته ازش و اون زمان کلی ازش یاد گرفته بوده و حال دلش با خوندنش خوب شده را با شوق و ذوق می خونه! بعد تموم شدن کتاب  نه تنها شادی و هیجان  اون زمانو تجربه نمی کنه، که حتی دپرس میشه که این چی بود من می خوندم و یه زمانی عاشقش بودم؟!  

آیا مشکل از اون کتابه؟ گفت نه! حتی هنوزم خیلی از بچه ها عاشق  این کتاب ها هستن!

پس مسئله کجاست؟

گفت من کلی کتاب خوب خوندم، کلاس خوب رفتم و شور و هیجان جدید تجربه کردم! اون کتاب ها دیگه به چشمم نمیاد!

گفتم آفرین! تاریخ مصرف بعضی روابط تموم شده! درست مثل قطره چشمی که تا دیروز دوا بوده و امروز سم. اینکه من بچسبم بهش که بابا این دو روز پیش چشم منو خوب کرد، چرا الان داره منو کور میکنه و یا حداقل بی اثره، به خاطر انتظار نامناسب توئه نه اون.

زمان خداحافظی پرسید یه سوال دیگه: یعنی آدم باید این دوستی های قدیمی رو قطع کنه کامل؟
گفتم این انتخاب توئه!

بعضی ها کتاب های قدیمی شون را میریزن دور

و بعضی ها هر از چندگاهی بهش سر میزنن

ولی نه با انتظار یه جمله کلیدی و تکان دهنده در اون کتاب ها!

شاید برای مرور خاطره ها...

"پشه بند روانی"

امسال تابستون ما خیلی پشه داشتیم خونه مون. نمیدونم چون ما طبقه اول هستیم انقدر زیاد هستند و یا اینکه به خاطر گل و گیاه زیادی که توی خونه داریم، تخم ریزی کردند اینجا. خلاصه که در طول روز باهاشون کنار می آمدیم ولی شب ها نمیشد خدایی! چند شب بود که نمی تونستیم بخوابیم تا اینکه یک روز صبح بلند شدم رفتم پارچه فروشی چندین متر تور خریدم که پشه بند بدوزیم. فکر کردیم درسته اینها هم حق حیات دارند ولی ما هم اگر خوب نخوابیم کیفیت زندگی مون در طول روز به شدت میاد پایین. بعد از دوختن پشه بند انقدر خوب و آروم خوابیدیم که فکر کردیم چرا ما از اول این کارو نکردیم.

امروز در #باشگاه_نوجوانی از بچه هام پرسیدم هرکس بگه در طول هفته گذشته چه اتفاق خوشحال کننده ای براش افتاده و ما رو در اون حال خوبش سهیم کنه.

بچه ها به سختی موضوعی پیدا می کردند و تقریبا بیشترشون می گفتند هیچ چیز خوبی اتفاق نیفتاده. همش ناراحتی و بدبختی و یا اتفاق های تکراری.

دوتا شاگرد دوقلو دارم توی کلاسم که روی دست من زدند به خاطر داشتن انرژی شادی و نگاه مثبت. تعریف کردند از کلی اتفاق های کوچیکی که باعث خوشحالی شون شده. بعد کلی به بقیه کمک کردند که اتفاق های خوب را پیدا کنند.

اولش از نظر بقیه بچه ها کمی عجیب غریب بود چیزهای ساده ای که اونها میگفتند اما بعد فهمیدند که این چیزهای به ظاهر ساده بسیار تاثیر داره روی #حال خوبمون.

براشون گفتم از اینکه درسته مسائل ریز و درشتی دور و بر ما اتفاق می افته که ناراحت کننده است، ولی ما خودمون هم نقش داریم در کنار اومدن با این پشه ها و یا پشه بند زدن برای حال خوبمون.

میتونیم #آگاهانه سعی کنیم #انتخاب کنیم در معرض چه چیزهایی قرار بگیریم (ببینیم، بشنویم، دنبال کنیم) و در معرض چه چیزهایی نه!

اگر #منفعل باشیم در برابر همه حرف ها و خبرها و گزارش ها، خیلی وقت ها حاصلی بدست نمیاریم جز حال خیلی بد

پس وقتی در محیطی هستیم که پر از پشه های آزاردهنده است، باید دست به کار بشیم برای عدم ورود آنها به محوطه خصوصی مون.

درسته که پشه ها همیشه هستند ولی من چکار می تونم بکنم برای کمتر آسیب دیدن؟