امروز داشتم در آلبوم های قدیمی که هنوز
دیجیتالی نبوده و چاپی بود، عکس های دوران دانشجویی مو می دیدم. به نظر خودم با تصویری
که از خودم توی ذهنم دارم فرقی نکردم ولی آینه چیز دیگه ای میگه
وقتی عکس های چندسال متوالی رو در کنار هم میگذارم و مقایسه می کنم، تازه متوجه میشم که چقدددرر تغییر کردم. با مقایسه و دیدن روند تغییر میشه خیلی چیزهارو متوجه شد. یادمه در کلاس مبانی جامعه شناسی دکتر رفیع پور که ساعت 9 تشکیل می شد، یکبار استاد اشاره کردند به نور آفتاب که افتاده بود روی یه قسمت از کلاس و گفتند شما اگر ساعت ها خیره بشید به این خط، متوجه حرکت اون نمیشید، باید یه نشانه بگذارید و بعد از چند ساعت ببینید. بعد یه کاغذ گذاشتند سر مرز و در پایان کلاس (ساعت 12) دیدیم که چندمتری فاصله افتاده بود با نشانه قبلی! گفتند تغییراتی که خودتون و یا جامعه می کنه هم دقیقا همین طوره! اون روز کلی به فکر رفتم و امروز برام اون خاطره حسااابی زنده شد! تغییرات روحی روانی هم دقیقا همینه! کجای کارم؟ کجا بودم؟ الان کجا هستم؟ یاد قسمتی از کتاب «برنده با تو» افتادم که جان سی. مکسول(نویسنده اش) می گفت :« تفاوت بین انسانی که هم اکنون هستید و کسی که قرار است پنج سال بعد باشید، در مردمی است که در این مدت با آنها معاشرت کرده و کتاب هایی که در این زمان مطالعه خواهید کرد». فکر می کنم به جای اون نشانه کاغذی که دکتر رفیع پور گذاشته بودند برای تشخیص، ما باید آدم ها و کتاب های این مدت را نشانه گذاری کنیم. مثلا یه نگاه به قفسه کتاب های خوانده شده طی سال اخیر و یک مرور روابط و رفت و آمدهام طی یک سال اخیر، احتمالا نشون بده تا حدی تغییرات سال 94 منو!
به نظرم برای اینکه مفهوم گذر زمان را بفهمیم، می تونیم از زمانی که یه بذر کاشته میشه، جوانه میزنه، بزرگ میشه، به گل میشینه و پژمرده و نابود میشه فیلم بگیریم و به صورت یه فیلم پشت هم ببینیمش، این طوری گذر زمانو کامل متوجه میشیم. جستجو کردم در گوگل و مراحل رشد بذر آفتابگردون تا به گل نشستن و پژمردنشو پیدا کردم (اینجا ببینید) واااااقعا فوق العاده بود!
فکر می کنم میشه در نظر گرفت (به صورت فرضی) ما الان در کدام قسمت از این مرحله هستیم؟ خیییییلی قابل تامله! خییییلی! یاد جمله ناب و بی نظیری از استادم سرکار خانم دادبه افتادم که از استادشون نقل می کردند: " عظمت خود را بشناس، بازی حقیر مکن"
چند روز پیش برای پیدا کردن یکی از کتاب هام
رفتم خونه پدری و شروع کردم به گشت و گذار در کمد اتاقم! کلی چیزهای خوب پیدا کردم
توی وسایل قدیمیم و در
همین اوضاع چشمم خورد به یک سری عکس برگردون های دوران کودکی! زمان بچگی ما مثل الان
این همه استکیرهای هیجان انگیز و با کیفیت وجود نداشت. طوری که بچه ها روی کمد و قسمت
های مختلف خونه رو پر می کنند از استیکر و بازهم وارد اولین مغازه لوازم تحریر و یا
کتاب فروشی که میشن فراوونه از استیکرهای جدیدتر و خاص تر Made in China و با قیمتی نسبتا ارزون! اون موقع
ها متناسب با کارتون ها عکس برگردون میدادن بیرون که معمولا خیلی هم کیفیت آنچنانی
نداشت. مثلا بعد از کارتون فوتبالیست ها کلی عکس برگردونش مد شده بود. من هم از این
جور عکس برگردون ها زیاد داشتم اما یه سری عکس برگردون بود که یه جورایی گرون تر و
با کیفیت تر و در سایزهای بزرگ بود، من نمیدونم از کی جایزه گرفته بودم یه چندتا عکس
برگردون میکی موس و دخترک کبریت فروش که انقدر قشنگ بودن (البته در زمان ما) که من
هربار فکر می کردم این عکس برگردون خاص و فوق العاده رو کجا بچسبونم که ارزششو داشته
باشه! خلاصه هر دفعه میگفتم حیفه بچسبونم توی دفتر ریاضی، بگذارم برای دفتر دیکته سال
بعد و یا دفتر خاطره دوستان بسیار خاصم! خلاصه به همین منوال چندتایی رو چسبوندم و
یا هدیه دادم اما یکسری بودند که به نظر خودم خیلی «ویژه» بودند و انقدر استفاده نکردم
که بزرگ شدم و یه جورایی برای دفترهای دوران راهنمایی بچه بازی بود عکس برگردون چسبوندن!
خلاصه انقدر استفاده نکردم که عملا بی استفاده موندن و تا سالها انگار گم شده بودند
تا بالاخره جدیدا لای یک سری دفتر خاطره های قدیمی پیداشون کردم (عکس برگردون های زیر)
داشتم به این فکر می کردم که چه چیزهای گرانبهایی
ما آدم ها داریم و انقدر ازش استفاده نمی کنیم که یه روزی یا بی استفاده میشن و یا
از مد می افتند و یا اصلا دیگه از سن ما گذشته! یادمه چندسال پیش خونه یکی از دوستانم
رفته بودم و مامانش لباس تو خونه بسیااار زیبایی پوشیده بودند که بعد از تعریف من از
لباسشون، گفتند "من انقدر از این جور لباس ها دارم توی کمدم اما همش میگم بگذارم
مهمون که میاد بپوشم، کلی شون هنوز مارک بهشه! " چندسال بعد که ایشون فوت کردن،
بچه هاشون با حسرت لباس هارو جمع کردن که:
"حیف که خودش استفاده نکرد". با خودم فکر کردم کی عزیزتر و
مهم تر از خود ماست؟ من مگه خودم ارزش ندارم که برای خودم لباس زیبا بپوشم و اونو برای
اومدن کسی در کمد بی استفاده نگذارم! خودمو در آینه ببینم و لذت ببرم، برای همسرم و
بچه هام زیبا باشم؟ چرا زیبایی های ما باید بمونه برای روز مبادا و وابسته به مهمونی
که اصلا معلوم نیست بیاد یا نیاد اونم تو این اوضاع زندگی های کم رفت و آمد!
خیلی آدم ها چقدر ظروف زیبا توی کابینت هاشون دارند که دلشون نمیاد ازش استفاده
کنند و میگذارن برای مهمون! چرا یه شام جانانه خودم توی این ظرفها نخورم؟ چرا یه چای
خوش عطر توی این فنجان های زیبا برای خودم و خانواده ام نریزم و بگذارم برای روزی خاص
و مهمانی خاص که اصلا معلوم نیست کی بیاد؟ بنظرم بهتره همیشه در خانه زیبا بپوشیم،
زیبا آرایش کنیم و به هر بهانه ای (تولد تک تک اعضای خانواده، انواع سالگرد: نامزدی،
عقد، ازدواج، موفقیت و دستاورد بچه ام، موفقیت در کارم، عید و خلاصه حتی هر بهانه کوچک،
برای خودمون و اعضای خانواده مون جشن بگیریم، لباس زیبا بپوشیم، در ظروف زیبا غذا بخوریم
و دورهمی های شادمونو بیشتر کنیم بدون اینکه عکسی بگیریم و در شبکه
اجتماعی به اشتراک بگذاریم
حتی یادمه از دکتر هلاکویی شنیده بودم که
می گفتند زن و شوهرا سعی کنند حداقل یکی دوماه یه بار مثل دوران نامزدی شون که تیپ
میزدند و قرار بیرون از خونه میگذاشتند، همچین برنامه هایی داشته باشن باهم که یادشون
نره که هنوز هم می تونند جذاب باشند برای هم
دوباره از یه عکس برگردون قدیمی رسیدیم به این همه صحبت!
خلاصه اینکه امروز همون روز خاصه و نباید بگذارم لذت استفاده از خیلی چیزهارو برای «بعدا»
و بهتره همین الان حس خوبی رو تجربه کنم حتی
شده با صرف یک استکان چای بهار نارنج در فنجانی زیبا به مناسبت اولین روز کاری در سال
جدید
مامانم یک اجاق گاز آردل در جهیزیه شون داشتن که هنوز بعد از 40 سال کار کردن، شعله هاش بسیار عااالیه و وقی خونه ما میان، شعله های اجاق ما به چشمشون نمیاد. البته همین اجاق آردل معروف یه «فر» خیلی خوب هم داشته که چون مامان از اون استفاده نکردن بعد از یه مدت خراب شده و بی توجهی و سرویس نکردن هم باعث شده عملا آپشن فر فقط به عنوان جایی برای قرار دادن وسایل و یه جورایی یه کابینت بشه. داشتم به این فکر می کردم همه ما آدم ها هم با آپشن های زیادی به این دنیا میاییم: همه مون قدرت «تفکر» داریم، توانایی «مهرورزی»، «خنده» های زیبا و هیجان انگیز، نگاه کنجکاوانه و «چرایی» به همه چیز و خلاصه مثل این گوشی های موبایل که کلی آپشن داره ولی عملا اکثر آدم ها از دو سه تاش استفاده می کنند، ما آدم ها هم از خیلی از آپشن هایی که روی ما نصب بوده و حتی قابلیت آپدیت داره انقدر استفاده نکردیم که یا خراب شده و یا به کلی فراموش شده که همچین گزینه ای هم وجود داشته. مثلا همین چند روز پیش طی مراسم دید و بازدید عید داشتم با دو سه تا از بچه های فامیل سر و کله می زدم و متوجه شدم که بچه ای که ظاهرا اهل فکر نیست و برچسب «سر به هوا و بی فکر» زدن به اون، اتفاقا وقتی باهاش درست صحبت میشه و منطقی، کاملا فکر می کنه و می پذیره! خب این یعنی آپشنشو داره اما طرز استفاده از اونو یاد نگرفته و همین باعث میشه که هرچی بزرگتر میشه از اون اصلش (در اینجا اهل فکر بودن) دور و دورتر میشه. باور کنید همه ما فول آپشن هستیم اگر «آموزش ببینیم» که چطوری از اونها استفاده کنیم. پایی که یه مدت در گچ بوده، با فیزیوتراپی و تحمل کمی درد، قابلیت اولشو احیا میکنه. حالا شاید نمره اش نشه بیست، اما حداقل پونزده که میشه! بهتر از اینه که صفر باشه و بی مصرف و بگم چون نمیشه همون پای اولیه، پس بهتره اصلا از روی صندلی چرخدار بلند نشم!
قبل از اینکه پای ماهی های عزیز به خونه
ما باز بشه، جناب همسر کلی گل و گیاه داشت (و هنوز هم داره) که زمان زیادی از
وقتشو برای رسیدگی به اونها می گذاشت. اما میشه گفت یه جورایی آکواریوم ما هووی گل
و گیاه ها شد
مامانم که از قدیم الایام پرورنده گل و گیاه بود برای خونه تکونی امسال اومدند خونه ما و کمک کردند به جابجایی و درمان گل ها!
این موضوع باعث شد به این فکر کنم که ارتباط های ما با آدم ها هم مثل همین گل و گیاه می مونه! فرقی نمی کنه ارتباط با همسر، فرزند و یا دوست و فامیل! واقعا «رابطه» مثل یه گیاهی می مونه که نیاز به توجه داره! حالا مثلا رابطه با همسر از اون گیاه هاست که «توجه هر روزه» می خواد، فرزند متناسب با سن و سالش یه نوع توجه، اقوام و دوستان هم شاید از نوع گل هایی باشند که هر چند روز یه بار نور و آب و کود بخوان! ولی در هر صورت می خوان!
هر بی توجهی باعث پلاسیده شدن و آسیب رابطه میشه! نمیشه به جای اینکه روزی نیم لیتر پای گلدونت آب بریزی، یه ماه بهش آب ندی و یه دفعه سر ماه 15 لیتر آب بریزی پاش!
اولش «کم توجه» میشیم! یواش یواش «بی توجه»! به جایی میرسیم که اهمیتشو برامون از دست میده! بعد برامون بی ارزش میشه و یه روز نسبت به اون رابطه کاملا بی تفاوت و بی علاقه میشیم و به جایی می رسیم که حتی دیگران هم متوجه میشن که این رابطه تمام شده. همین جاست که نگاه آدمها بدنبال شروعی تازه میره و رابطه ای تازه! اما متاسفانه تازه صاحب گلدون از خودش می پرسه چی شد که اینطوری شد؟!
دارم فکر می کنم شاید بهتر باشه گل و گیاه دور و برمون در حدی باشه که بتونیم براشون وقت بگذاریم. الکی گل و گیاه زیاد نکنیم ولی به همونایی که هستند «به اندازه» توجه کنیم. به نظرم یه «رابطه تکونی» هم این روزها واجبه در کنار خونه تکونی ها: خیلی از رابطه هایی که بی جهت ذهن و زمان ما را هرز میدهند و یا رابطه های خوبی که مدت هاست خاک روی اون نشسته و باید مجددا مورد ارزیابی قرا بگیرند. چون در سال جدید که 24 ساعت شبانه روز نمیشه 48 ساعت! به میزانی که برای فلانی وقت میگذارم، از وقت فلانی می دزدم! درسته؟
این روزها مثل خیلی از هم وطن های عزیزم مشغول خونه تکونی هستم حسابی.
امروز داشتم به این فکر می کردم که وقتی اولویت اولت تهیه غذا نباشه و سرگرم منظم کردن و نظافت بشی، معده عزیز متوجه نمیشه که زمان گذشته! هروقت گرسنه باشه خودشو به هر طریق سیر می کنه! حالا یا با غذای آماده، یا با تنقلات و چیزهای غیر سالم شکم پرکن و یا با غذای رستورانی.
بعد به این فکر کردم که همه چیز همینطوره: ذهن ما دنبال موضوع می گرده برای فکر کردن و اگر غذای مناسب برای فکر کردن پیدا نکنه شروع میکنه به گشت و گذار در زباله دونی خاطرات و افکار و سعی می کنه خودشو سیر کنه!
وقت رو اگر با برنامه های خوب: کتاب ها، فیلم ها، بازی ها، دورهمی های و معاشرت های عااالی، موسیقی، ورزش و تفریح خوب، کلاس های مفید و کلا هرچیز عالی پر نکنی، خودشو با جایگزین های دم دستی: سریال ها و فیلم های سطح پایین تلویزیون و ماهواره، گشت و گذار بیهوده در سایت ها و شبکه های اجتماعی، دورهمی های الکی خوش و علافی پر می کنه که فقط زمان بگذره!
بچه رو اگر با کلاس و بازی و ورزش و دوست خوب سرگرم نکنی، خودشو با چیزهای نامناسب سرگرم می کنه و سیراب!
باید خوراک سالم در دسترس گذاشت وگرنه ذهن و زمان و معده با چیزهای دم دستی و عمدتا غیر سالم فکر نشده خودشو سیر می کنه!
نمیشه به ذهن بگی به چیزهای منفی فکر نکن! اگر مثبت رو در دسترسش قرار ندی با منفی پرش می کنه!
نمیشه به بچه گفت این سریالو نبین! اگر محتوای خوب در اختیارش قرار ندیم، با گزینه های دست به نقد خودشو مشغول می کنه!
و ما یه روزی به خودمون میایم که مریض شدیم حسااابی و دکترا میگن در خوردن فلان چیز و بهمان چیز زیاده روی کردی و حالا این نتیجه اونه!
این من و شما هستیم که مسئول تهیه خوراک
سالم هستیم از هر نوعش! قبل از اینکه نیازها سر باز کنند باید برای رفع اونها
برنامه ریزی کرد
فکر می کنم بهتره اول صبح قبل از شروع
خونه تکونی برم یه خورش هیجان انگیز بار بگذارم و بعد مشغول خونه تکونی بشم! مگه
نه؟