سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"رانندگی در مسیر شخصی"

چندوقت پیش که آمدیم شمال، بابا به شدت بیمار شد طوری که دیدیم نمی تواند رانندگی کند بنابراین جناب همسر پشت فرمان ماشین بابا نشست و من پشت ماشین خودمان. اوایل آنها جلو بودند و من پشت آنها. دائم مواظب بودم که ببینم از کجا میروند که منم دنبالشان باشم. از یک جایی به بعد خسته شدم و خودم جلو افتادم. ولی دائم در آینه نگاه می کردم که آنها کجا هستند و با اینکه دست فرمانم نسبتا خوبه، خیلی مواظب بودم که دست از پا خطا نکنم که بابا و جناب همسر ایراد بگیرند که چرا در جاده اینطوری رانندگی می کنی. همین باعث شد که در هر دو حالت هیچی از رانندگی و مسیر نفهمم و مدام در نگرانی باشم. از یک جایی به بعد با خودم فکر کردم بابا بی خیال! اینکه نشد رانندگی؛ خودت باش و مثل خودت بران. بی خیال فکر و نگاه آنها. و از آنجا بود که با آرامش رانندگی کردم، زیبایی ها را دیدم، با مامان صحبت کردم و خلاصه شدم خودم بدون هیچ دغدغه ای. بعد به این فکر کردم که ما در زندگی شخصی هم همینطوریم. تا یک جایی دنباله روی این و آن هستیم: معلمی، دوستی، الگویی، خلاصه یکی که از نظر ما کاربلد است. از یک جایی به بعد احساس می کنیم خودمان می توانیم بدون آنها زندگی کنیم ولی دائم حواسمان هست که آنها در موردمان چه فکری می کنند و چطوری باشیم که موردکمترین قضاوت قرار بگیریم.

اما من فکر می کنم وقتی میشه از زندگی لذت برد و تک تک لحظاتش را فهمید که بی خیال عالم و آدم "راه خود" را پیدا کنی و دنباله روی "بهترینِ خودت" باشی و کار درست خودت را بکنی. اما از کجا بفهمیم که داریم کار درست خودمان را انجام میدیم؟

استادم می گفتند نشانه در راه درست بودن "آرامش" است. اگر دارید کاری انجام میدهید که آرامش دارید یعنی در جای درست هستید.

در این مرحله دیگر درست و غلط وجود ندارد و من باید رسالت خودم را انجام دهم. اما رسالت من چیه؟ "انسان بودن". به همین سادگی. برای انسان بودن هم نیاز به کسی نداریم که به ما بگویدکه چطوری باید بود. همه ما میدونیم انسان بودن یعنی چی و چه کارهایی دور از شان انسانی ماست. مگه نه؟