سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"ماندن در دود، عادت به وضع موجود"

مدتیه که کارای جناب همسر خیلی زیاد شده و در نتیجه حتی آخر هفته ها هم فرصت گشت و گذار و استفاده از این هوای بهاری رو نداره. بنابراین من فکر کردم بهتره به جای اینکه تنها توی خونه بمونم، به همراه بچه های فامیل برنامه گشت و گذار در دل طبیعت رو داشته باشم. بعد از اینکه یه روز خیلی عااالی رو در طبیعت و در کنار آتش و چای زغالی گذروندم به خونه اومدم و دیدم که همسر گرامی هم زودتر از من رسیده و به محض ورود پرسید:کنار آتیش بودی؟ گفتم بو دود میدم؟ و شروع کردم با ذوق و هیجان تعریف کردن از بهار امروز

بعد از گذشت مدتی یکی از خانم های کلاسم با حالتی مستاصل تماس گرفت و ازم خواست که به صورت اورژانسی در حل مسئله خواهرش کمک کنم و من با خانمی صحبت کردم که سال ها با همسری زندگی می کرد که زبان کنایه آمیز و فحاشی و رفتار عصبی اش را می شنید و تحمل میکرد و همچنان در رابطه مانده بود. هربار با قهری کوتاه سعی می کرد رفتارهای اشتباه همسر را نادیده گرفته و پس از زمانی کوتاه به اصطلاح «ببخشدش»! 

متوجه شدم که سال ها همنشینی با این همسر باعث شده که این خانم نازنین دیگه اصلا متوجه نباشه داره در چه محیط پر از بوی تعفنی زندگی می کنه و مشامش عادت کرده به بوی بد! درست مثل کسی که کلی سیر خورده همراه غذاش و متوجه نمیشه دهنش بو میده! کسی که سیر نخورده باشه سریع متوجه بوی اون میشه! یا مثل من که متوجه نمیشم بوی دود میدم!

ما آدم ها عادت می کنیم به بوها! فهمیدن بوهای مختلف در زندگی و کنار اومدن و یا نیومدن با اون، رابطه مستقیمی داره با میزان عزت نفس! عزت نفس یعنی اینکه من خودم را لایق ارزش و احترام بدونم و احساس شایستگی، مبنی بر اینکه من هم به اندازه خودم دوست داشتنی و خواستنی ام، داشته باشم. هرچند سهم بزرگی از پرورش عزت نفس رو پدر و مادر ما به عهده دارند درسنین کودکی، اما انسان با رسیدن به بزرگسالی، توانایی اینو داره که روی نقاط کمرنگ و یا شکل نگرفتش کار کنه و اونو پررنگ کنه! (همون حرف همیشگی من که ما نباید تاج قربانی بگذاریم روی سرمون!)

البته یک چیز دیگه هم هست: حتما مثال اون قورباغه رو شنیدید که وقتی میندازنش توی یک دیگ آب جوش، سریع می پره بیرون، بعد همونو میندازن در دیگ آب سرد و دیگو روی اجاق میگذارن، آب به مرور گرم میشه و قورباغه متوجه تغییر دما نمیشه و در نتیجه یواش یواش بی حس میشه و توانایی واکنششو از دست میده، سپس می میره در حالیکه کاملا آبپز شده.

فکر می کنم جنس از بین رفتن اعتماد به نفس هم در خیلی از آدم ها با این شیوه، تدریجی و در همنشینی با آدم های ناسالمه.

(پیشنهاد می کنم کتاب "روانشناسی عزت نفس" از ناتانیل براندن رو حتماااا بخونید چند تا ترجمه هم شده از اون)

"کجای کارم؟ کجا بودم؟ الان کجا هستم؟"


امروز داشتم در آلبوم های قدیمی که هنوز دیجیتالی نبوده و چاپی بود، عکس های دوران دانشجویی مو می دیدم. به نظر خودم با تصویری که از خودم توی ذهنم دارم فرقی نکردم ولی آینه چیز دیگه ای میگه

وقتی عکس های چندسال متوالی رو در کنار هم میگذارم و مقایسه می کنم، تازه متوجه میشم که چقدددرر تغییر کردم. با مقایسه و دیدن روند تغییر میشه خیلی چیزهارو متوجه شد. یادمه در کلاس مبانی جامعه شناسی دکتر رفیع پور که ساعت 9 تشکیل می شد، یکبار استاد اشاره کردند به نور آفتاب که افتاده بود روی یه قسمت از کلاس و گفتند شما اگر ساعت ها خیره بشید به این خط، متوجه حرکت اون نمیشید، باید یه نشانه بگذارید و بعد از چند ساعت ببینید.  بعد یه کاغذ گذاشتند سر مرز و در پایان کلاس (ساعت 12) دیدیم که چندمتری فاصله افتاده بود با نشانه قبلی! گفتند تغییراتی که خودتون و یا جامعه می کنه هم دقیقا همین طوره! اون روز کلی به فکر رفتم و امروز برام اون خاطره حسااابی زنده شد! تغییرات روحی روانی هم دقیقا همینه! کجای کارم؟ کجا بودم؟ الان کجا هستم؟ یاد قسمتی از کتاب «برنده با تو» افتادم که جان سی. مکسول(نویسنده اش) می گفت :« تفاوت بین انسانی که هم اکنون هستید و کسی که قرار است پنج سال بعد باشید، در مردمی است که در این مدت با آنها معاشرت کرده و کتاب هایی که در این زمان مطالعه خواهید کرد». فکر می کنم به جای اون نشانه کاغذی که دکتر رفیع پور گذاشته بودند برای تشخیص، ما باید آدم ها و کتاب های این مدت را نشانه گذاری کنیم. مثلا یه نگاه به قفسه کتاب های خوانده شده طی سال اخیر و یک مرور روابط و رفت و آمدهام طی یک سال اخیر، احتمالا نشون بده تا حدی تغییرات سال 94 منو!

به نظرم برای اینکه مفهوم گذر زمان را بفهمیم، می تونیم از زمانی که یه بذر کاشته میشه، جوانه میزنه، بزرگ میشه، به گل میشینه و پژمرده و نابود میشه فیلم بگیریم و به صورت یه فیلم پشت هم ببینیمش، این طوری گذر زمانو کامل متوجه میشیم. جستجو کردم در گوگل و مراحل رشد بذر آفتابگردون تا به گل نشستن و پژمردنشو پیدا کردم (اینجا ببینید) واااااقعا فوق العاده بود!

فکر می کنم میشه در نظر گرفت (به صورت فرضی) ما الان در کدام قسمت از این مرحله هستیم؟ خیییییلی قابل تامله! خییییلی! یاد جمله ناب و بی نظیری از استادم سرکار خانم دادبه افتادم که از استادشون نقل می کردند: " عظمت خود را بشناس، بازی حقیر مکن"

"عکس برگردون هایی که هیچوقت استفاده نشد"

چند روز پیش برای پیدا کردن یکی از کتاب هام رفتم خونه پدری و شروع کردم به گشت و گذار در کمد اتاقم! کلی چیزهای خوب پیدا کردم توی وسایل قدیمیم و در همین اوضاع چشمم خورد به یک سری عکس برگردون های دوران کودکی! زمان بچگی ما مثل الان این همه استکیرهای هیجان انگیز و با کیفیت وجود نداشت. طوری که بچه ها روی کمد و قسمت های مختلف خونه رو پر می کنند از استیکر و بازهم وارد اولین مغازه لوازم تحریر و یا کتاب فروشی که میشن فراوونه از استیکرهای جدیدتر و خاص تر Made in China و با قیمتی نسبتا ارزون! اون موقع ها متناسب با کارتون ها عکس برگردون میدادن بیرون که معمولا خیلی هم کیفیت آنچنانی نداشت. مثلا بعد از کارتون فوتبالیست ها کلی عکس برگردونش مد شده بود. من هم از این جور عکس برگردون ها زیاد داشتم اما یه سری عکس برگردون بود که یه جورایی گرون تر و با کیفیت تر و در سایزهای بزرگ بود، من نمیدونم از کی جایزه گرفته بودم یه چندتا عکس برگردون میکی موس و دخترک کبریت فروش که انقدر قشنگ بودن (البته در زمان ما) که من هربار فکر می کردم این عکس برگردون خاص و فوق العاده رو کجا بچسبونم که ارزششو داشته باشه! خلاصه هر دفعه میگفتم حیفه بچسبونم توی دفتر ریاضی، بگذارم برای دفتر دیکته سال بعد و یا دفتر خاطره دوستان بسیار خاصم! خلاصه به همین منوال چندتایی رو چسبوندم و یا هدیه دادم اما یکسری بودند که به نظر خودم خیلی «ویژه» بودند و انقدر استفاده نکردم که بزرگ شدم و یه جورایی برای دفترهای دوران راهنمایی بچه بازی بود عکس برگردون چسبوندن! خلاصه انقدر استفاده نکردم که عملا بی استفاده موندن و تا سالها انگار گم شده بودند تا بالاخره جدیدا لای یک سری دفتر خاطره های قدیمی پیداشون کردم (عکس برگردون های زیر)

داشتم به این فکر می کردم که چه چیزهای گرانبهایی ما آدم ها داریم و انقدر ازش استفاده نمی کنیم که یه روزی یا بی استفاده میشن و یا از مد می افتند و یا اصلا دیگه از سن ما گذشته! یادمه چندسال پیش خونه یکی از دوستانم رفته بودم و مامانش لباس تو خونه بسیااار زیبایی پوشیده بودند که بعد از تعریف من از لباسشون، گفتند "من انقدر از این جور لباس ها دارم توی کمدم اما همش میگم بگذارم مهمون که میاد بپوشم، کلی شون هنوز مارک بهشه! " چندسال بعد که ایشون فوت کردن، بچه هاشون با حسرت لباس هارو جمع کردن که:  "حیف که خودش استفاده نکرد". با خودم فکر کردم کی عزیزتر و مهم تر از خود ماست؟ من مگه خودم ارزش ندارم که برای خودم لباس زیبا بپوشم و اونو برای اومدن کسی در کمد بی استفاده نگذارم! خودمو در آینه ببینم و لذت ببرم، برای همسرم و بچه هام زیبا باشم؟ چرا زیبایی های ما باید بمونه برای روز مبادا و وابسته به مهمونی که اصلا معلوم نیست بیاد یا نیاد اونم تو این اوضاع زندگی های کم رفت و آمد!

خیلی آدم ها چقدر ظروف زیبا  توی کابینت هاشون دارند که دلشون نمیاد ازش استفاده کنند و میگذارن برای مهمون! چرا یه شام جانانه خودم توی این ظرفها نخورم؟ چرا یه چای خوش عطر توی این فنجان های زیبا برای خودم و خانواده ام نریزم و بگذارم برای روزی خاص و مهمانی خاص که اصلا معلوم نیست کی بیاد؟ بنظرم بهتره همیشه در خانه زیبا بپوشیم، زیبا آرایش کنیم و به هر بهانه ای (تولد تک تک اعضای خانواده، انواع سالگرد: نامزدی، عقد، ازدواج، موفقیت و دستاورد بچه ام، موفقیت در کارم، عید و خلاصه حتی هر بهانه کوچک، برای خودمون و اعضای خانواده مون جشن بگیریم، لباس زیبا بپوشیم، در ظروف زیبا غذا بخوریم و دورهمی های شادمونو بیشتر کنیم بدون اینکه عکسی بگیریم و در شبکه اجتماعی به اشتراک بگذاریم

حتی یادمه از دکتر هلاکویی شنیده بودم که می گفتند زن و شوهرا سعی کنند حداقل یکی دوماه یه بار مثل دوران نامزدی شون که تیپ میزدند و قرار بیرون از خونه میگذاشتند، همچین برنامه هایی داشته باشن باهم که یادشون نره که هنوز هم می تونند جذاب باشند برای هم

دوباره از یه عکس برگردون قدیمی رسیدیم به این همه صحبت!

خلاصه اینکه امروز همون روز خاصه و نباید بگذارم لذت استفاده از خیلی چیزهارو برای «بعدا»

و بهتره همین الان حس خوبی رو تجربه کنم حتی شده با صرف یک استکان چای بهار نارنج در فنجانی زیبا به مناسبت اولین روز کاری در سال جدید


"پای شکسته با گچ گرفتن و فیزیوتراپی و تحمل درد، قابلیت اولیه شو می تونه احیا کنه"

مامانم یک اجاق گاز آردل در جهیزیه شون داشتن که هنوز بعد از 40 سال کار کردن، شعله هاش بسیار عااالیه و وقی خونه ما میان، شعله های اجاق ما به چشمشون نمیاد. البته همین اجاق آردل معروف  یه «فر» خیلی خوب هم داشته که چون مامان از اون استفاده نکردن بعد از یه مدت خراب شده و بی توجهی و سرویس نکردن هم باعث شده عملا  آپشن فر فقط به عنوان جایی برای قرار دادن وسایل و یه جورایی یه کابینت بشه. داشتم به این فکر می کردم همه ما آدم ها هم با آپشن های زیادی به این دنیا میاییم: همه مون قدرت «تفکر» داریم، توانایی «مهرورزی»، «خنده» های زیبا و هیجان انگیز، نگاه کنجکاوانه  و «چرایی» به همه چیز و خلاصه مثل این گوشی های موبایل که کلی آپشن داره ولی عملا اکثر آدم ها از دو سه تاش استفاده می کنند، ما آدم ها هم از خیلی از آپشن هایی که روی ما نصب بوده و حتی قابلیت آپدیت داره انقدر استفاده نکردیم که یا خراب شده و یا به کلی فراموش شده که همچین گزینه ای هم وجود داشته. مثلا همین چند روز پیش طی مراسم دید و بازدید عید داشتم با دو سه تا از بچه های فامیل سر و کله می زدم و متوجه شدم که بچه ای که ظاهرا اهل فکر نیست و برچسب «سر به هوا و بی فکر» زدن به اون، اتفاقا وقتی باهاش درست صحبت میشه و منطقی، کاملا فکر می کنه و می پذیره! خب این یعنی آپشنشو داره اما طرز استفاده از اونو یاد نگرفته و همین باعث میشه که هرچی بزرگتر میشه از اون اصلش (در اینجا اهل فکر بودن) دور و دورتر میشه. باور کنید همه ما فول آپشن هستیم اگر «آموزش ببینیم» که چطوری از اونها استفاده کنیم. پایی که یه مدت در گچ بوده، با فیزیوتراپی و تحمل کمی درد، قابلیت اولشو احیا میکنه. حالا شاید نمره اش نشه بیست، اما حداقل پونزده که میشه! بهتر از اینه که صفر باشه و بی مصرف و بگم چون نمیشه همون پای اولیه، پس بهتره اصلا از روی صندلی چرخدار بلند نشم!