سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"موجوداتی به نام اوچوم پوچوم"

دختر کوچولوی نازنینی چند روز پیش، چندساعتی مهمون ما بود و انگشتر کوچولوشو درآورد که از دستش افتاد و حالا بگرد و بگرد مگه پیدا شد؟! همه خونه رو گشتیم و بعد هم یکی از دوستان پیشنهاد کرد موقع جارو زدن خونه مواظب باش! منم تا یه مدت هروقت جارو میکردم و جارو یه صدای قییییژ ناشی از مکش چیزی بزرگ داشت، من حدس میزدم انگشتره! خلاصه به این نتیجه رسیدم که کیسه جارو رو در حمام باز کنم و بگردم که شاید جارو خوردتش! دیروز رفتم به تجسس در میان آشغال ها... و چه چیزهای جالب اعم از دکمه، سر خودکار، سوزن مرواریدی و ... که در میان آشغال ها بود و کلییی چیزهای ناجالب دیگه البته

 به این فکر کردم که شاید یه عده موجود عجیب و غریب (از نگاه ما انسان ها) هم دارن در این آشغال ها زندگی می کنند مثل انیمیشن "هورتون صدایی می شنود" که مردم یک شهر داشتند وسط گرده یه گل زندگی می کردند و هورتون بیچاره کلی تلاش کرد که به بقیه اثبات کنه زندگی اونهارو و یکی از بهترین دیالوگ هاش هم چیزی با این مضمون بود که "اگر به دلیل ضعف قوای حسی چیزی را درک نمیکنیم لزوماً دلیل بر عدم وجود آن نیست"

خلاصه که منم دیروز فکر کردم یه سری موجود "کثیف دوست" به یه اسم غریب مثلا "اوچوم پوچوم" هم شاید در میان زباله ها زندگی می کنند...

کسی چه میدونه!

به نظرم خیلی خودخواهانه است که ما فکر کنیم فقط ما انسان های هوشمند(!)یم که در این دنیا داریم زندگی می کنیم! شاید این زمین ما که خیییلی به نظرمون بزرگه، خودش یه سنگ ریزه است داخل یه گلدون کنار یه پنجره و هرروز پیرزنی عاشق، با عشق به اون آب میده! ( و شاید یکی از دلایل خشکسالی اینه که این پیرزن آلزایمر داره و بعضی روزا یادش میره آب بده به گلدون)

از این زاویه که نگاه می کنم چقدر ما کوچکییییییم و مسائل و دغدغه هامون هییییچ و غیرقابل دیدن!

راستی بهتره بگم که انگشتر پیدا نشد! ولی این تجسس نه چندان خوشایند به این سلسه افکار می ارزید به نظرم

جالبه که امروز به صورت اتفاقی یه انیمیشنی دیدم به نام "Domestic Appliances " که نشون میداد مردی را داخل یک ماشین ریش تراشی، بچه ای را در جعبه دستمال کاغذی و کل خانواده را در جاروبرقی.....

حتمااااا این انیمیشنو از اینجا ببینید.

"زندگی عدس وار یا تغییر شرایط کار؟!"

چند روز پیش داشتم عدس پلو درست می کردم و موقع شستن عدس ها، چندتایی افتاد بیرون، یکی رفت زیر کابینت آشپزخونه و یکی دوتا هم انگار در اطراف سینک قایم شدن! اینو امروز که داشتم آشپزخونه رو خونه تکونی می کردم متوجه شدم و در کمال تعجب دیدم که اون عدس ناقلا که رفته بود پشت سینی، یه فضای مرطوب پیدا کرده و جوونه زده بود! کلی ذوق کردم از دیدنش و قربون صدقه اش رفتم که چقدر خوب تونسته بود به فعلیت برسونه پتانسیل خودشو با کمترین امکانات.

بعد به این فکر کردم که ما این همه عدس داریم دور و برمون، یکی میشه عدس پلو و توسط ما خورده میشه، یکی میفته زیر کابینت و توسط جاروبرقی به دنیای زباله ها وارد میشه، یکی میشه سبزه عید که تا یه مدتی سبز میشه ولی از یه جایی به بعد انگار شرایط بهتری میخواد برای رشد و در نتیجه زرد میشه و میگنده، یکی میشه یه کاردستی کودکانه که می چسبونندش روی مقوا و یکی هم کاشته میشه در مزرعه و میشه گیاه عدس و به بار میشینه! همه عدس ها شعور زندگی دارن ولی فقط بعضی هاشون این شعور را به فعلیت می رسونند. شاید اون عدسی که زیر کابینت افتاده بود، آرزو داشت که در محیطی قابل رشد قرار می گرفت...

بعد با خودم فکر کردم ما آدم ها هم چقدر شبیه عدس ها هستیم! با این تفاوت که ما آدم ها قابلیت حرکت و تغییر موقعیتمون را داریم و اگر از جایی که در اون قرار گرفتیم راضی نباشیم، توان اینو داریم که موقعیت جدیدی برای خودمون بیافرینیم؛

در واقع من عدس نیستم که سرنوشت زندگیم در دست دیگران باشه!

و به قول دکتر هلاکویی: «انسان معمار سرنوشت خویش است» .

***این عکسو بعد از اینکه این نوشته رو در کانال تلگرامم(@lifesymphony) گذاشتم، یکی از مخاطبان سمفونی زندگی (که خواسته ناشناس بمونه) برام کشید و فرستاد: