سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"لوبیای سحرآمیز مال قصه هاست"

پارسال تقریبا همین موقع ها بود که این پیام بین گروه های تلگرامی دست به دست می چرخید که بیایید امسال به جای سبزه عید، هسته های پرتقال و نارنج بکاریم و به جای از بین بردن چند هزار تن گندم و عدس و ماش، دانه ای بکاریم. از اونجایی که جناب همسر بسیار علاقمند به گل و گیاه هستند، ما هم یک مدت هرچی پرتقال خوردیم هسته شو خیس کردیم و پس از آماده شدن اونهارو کاشتیم.

امروز صبح به اون ها آب دادم و  داشتم در مسیر محل کار فکر می کردم به گذشت زمان و "صبوری" کردن و در همین حین عکس های بچه دوستم را-که به تازگی بچه دار شده- در پروفایل تلگرامش می دیدم که الان تقریبا یه آلبوم شده و میشه در بیست تا عکس روند بزرگ شدن بچه را دید.

بعد از ظهر زوج نازنینی را دیدم که از دوستانم هستند و تقریبا 5 ماهی هست که هر یکی دو هفته یکبار میان پیش من و کلی حرف می زنیم باهم درباره زندگی  و راههای بهبود رابطه.

 این دو عزیز تقریبا 3.5 سال هست که ازدواج کردند و بعضی اوقات ناامید میشن از اینکه ما چندماهه داریم تلاش می کنیم ولی زندگی مون تغییری نکرده و  هنوز زندگی شیرینی نداریم! گفتم براشون که آخه عزیزان دل، وقتی یک بذری میکاری، نمی تونی هرروز بیای بالا سرش و بگی خب حالا که میوه نداده، از ریشه درش بیارم و بندازمش دور! براشون تعریف کردم  از هسته های پرتقالم و گفتم مثل این می مونه که من از اون هسته ها انتظار پرتقال داشته باشم همین الان! خب عزیزم لوبیای سحر آمیز نیست که انقدر زود به بار بشینه!

مهم ترین کار من فقط خیس کردن هسته، پس از چندروز در خاک مناسب کاشتن، فراهم کردن نور مناسب، گه گاهی آب و کود و رسیدگی است! همین! و بعد صبوری. نهایتا هر دو سه هفته یکبار  یه عکس از گلدون بگیر که مثل بچه دوست من روند بزرگ شدنشو ببینی.

در مورد  زندگی زناشویی هم چون مراحل رشد و تغییر، عکس گرفتنی نیست و روندش کیفی است و نه کمی؛ پس

- در دفتری گزارشی کوتاه از روزت بنویس و رفتارهای باهم

- روی یک طیفی از عالی، خوب، متوسط، بد و افتضاح یک علامتی بگذار

این دو تا کار نهایتا دو دقیقه وقت می بره.

هر ماه هم سری به اون دفتر بزن و با حسابی سرانگشتی ببین که اوضاع چطور بود این ماه؛

و خودتو با ماه قبل خودت مقایسه کن و نه با عکس های اینستاگرام همکارت! بعدش هم یک نکته طلایی و اون اینکه من خودم  به تنهایی و بدون در نظر گرفتن رابطه ام با دیگران ، یک روزهایی خیلی حالم خوبه و از صبح که پا میشم میخوام کل قله های دنیارو فتح کنم، یک روزهایی انقدر بی حوصله هستم و بی انگیزه که حوصله ندارم نهار درست کنم و یک روزهایی هم خیلی معمولی: نه انرژی فتح قله هارو دارم و نه بی حوصلگی انجام کارهای روزمره. با یک سطح انرژی متوسط کارمو پیش می برم. این خاصیت آدمیزاده
 حالا در رابطه با همسر هم همینه دیگه: چندروز در ماه زندگی گل و بلبله و عاااالی، چند روز دعوا و کشمکش و چندروزی هم نه عشقولانه و نه میدان جنگ: معمولی. زندگی همینه دیگه.

مشکل از اونجاست که شما دارید پرتقال های درخت آقای همسایه را می بینید و فکر می کنید که این گلدون ما چه بی خاصیته، میوه نداده! عزیزم عمری که پاش گذاشت و سختی های که کشید را هم ببین.

ما آدمها روزی که در میدان جنگ هستیم که عکس نمیگذاریم توی اینستاگرام و هشتگ بگذاریم منو عجقم یهویی
از اون روزهای گل و بلبلی عکس میگذاریم و شما هم می بینی و میدان جنگ خودتونو مقایسه می کنی با روزهای عشقولانه اونها. در نود و نه درصد مواقع خانم فلانی وقتی داره نون و ماست میخوره، عکس میز شامشو نمیگذاره در اینستاگرام

تازه اصلا تحقیقات روانشناسی نشون داده که آدم ها زندگی نزیسته شونو میارن در مهمونی ها و شبکه های اجتماعی. متاسفانه این سر و همسرایی که یکسره توی مهمونی از سر و گردن هم آویزون میشن و روی پای هم میشینند، خونه که میرسن یکی شون روی مبل می خوابه یکی توی اتاق!

صبور باش و مداومت به خرج بده و باور کن لوبیای سحرآمیز مال قصه هاست و زندگی واقعی این هسته پرتقالیه که الان بعد از گذشت کمتر از یک سال  و با در نظر گرفتن شرایط نور خونه ما، تازه شده این:

" کاروان دلواپسان بیمار"

چندروز پیش در باند سرعت اتوبان صدر در حال رانندگی بودم که یهو یک آمبولانس پشتم سبز شد. طبق قاعده به باند کناری اومدم تا آمبولانس عبور کنه. طبق عادت که بعد از راه دادن به کسی به جای اولیه برمیگردم، به مسیر اولیه برگشتم که مجدد یک ماشین پشتم چراغ زد و من فکر کردم حتما این بنده خدا همراه مریضه و نگران. راه دادم و به لاین کناری اومدم. بعد از اون دیدم کل اتوبان انگار همراهان مریض بودن، قطار شدن پشت آمبولانس، یک صحنه  کمدی تراژدیک بود. احتمالا اگر از بالا به این صحنه نگاه می کردی تقریبا 80 درصد ماشین ها از لاین دو و یک مایل شده بودند به سمت چپ و من اون وسط مونده بودم و میخواستم فقط نجات پیدا کنم و حرکت کنم، نمی شد که نمی شد. با خودم فکر کردم چه کاروان دلواپسی داره بیمار داخل اون آمبولانس!

دیروز که خبر ساختمان پلاسکو را شنیدم، همه وجودم لرزید  اول از خود حادثه و صد البته بسیار بیشتر از تجمع دلواپسان  فاجعه!  من واقعا نمی دونم که این حجم فیلم و عکسی که گرفته میشه به درد چی می خوره؟ بارها دیدم در مراسم عروسی و عزا، سفر و  طبیعت، کنسرت و تشییع جنازه یک سری انسان نه چندان هوشمند با گوشی های ظاهرا هوشمند در حال نه "حضور" در آن واقعه ، بلکه خاطره سازی از آن  واقعه هستند. این خاطره سازی برای چیه؟ کجا خودتون میبینید و یا به چه کسانی نشون میدهید؟ بارها و بارها دیدم و شنیدم که آدم ها میگن هیچکدوم از عکسایی که گرفتمو ندیدم. انگار مردم عادت کردن به آرشیو درست کردن و سند سازی.

از همه این مکان ها، چه عروسی، چه طبیعت و آثار باستانی، چه کنسرت و تشیع جنازه، کلی فیلم و عکس باکیفیت توسط عکاسان حرفه ای گرفته میشه.

وقتی جایی میری با خودت بپرس "چرا" اومدی اینجا؟ اگر مجلس شادی هست، که حضورت باعث خوشحالی صاحبان مراسمه و اگر غم و تشییع جنازه که باز هم حضور ما آرام بخشه صاحب عزاست. اگر طبیعت و آثار باستانی هست که خب بابا حسابی ببین و حال کن و غرق شو و لذت ببر. بعد هم برو یه کتاب عکس از اونجا بخر و یا از اینترنت دانلود کن.

حالا اینا هیچی، آخه حادثه های ناراحت کننده مثل صحنه اعدام، فرو ریختن ساختمان، آتش سوزی، مراسم تشییع جنازه چه چیز جذابی داره که تماشا کنیم و عکس و فیلم بگیریم و یا در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاریم. اشتراک گذاشتن چه چیزی واقعا؟ غم و اندوه و بدبختی آدم ها؟ حالا اگر مثلا پسر عمه تو ببینه که در فلان جا بودی، کلی باحالی و مورد تکریم و تحسین فامیل قرار میگیری؟

جز اینکه مانع کسانی میشیم که میتونستن کاری کنند و روی دردی مرهمی بگذارن که ما نگذاشتیم خدمتی کنند.

به نظرم ریشه همه این رفتارها  به عوامل مختلفی بر می گرده مهمترینش بی استفاده گذاشتن  قوه تفکر و نپرسیدن چرایی رفتارهاست و در یک کلام " بی خردی" آدم ها . اینکه عادت کردیم یک سری کارها را انجام بدیم بدون اینکه بدونیم چرا!

دوم نداشتن هیچ دستاوردی در زندگی و چسبوندن خودمون به این چیزهای دم دستی برای کسب پرستیژ و دیده شدنه! آدمی که هیچ جا دیده نمیشه و به قول روانشناس ها "نوازش" نمی گیره، ترجیح میده بد دیده بشه ولی دیده بشه (نوازش منفی)

 یکیش هم اینه که بسیاری از آدم ها تقلید می کنند: تا یکی دوربینشو درمیاره و عکس میگیره، همه دوربین ها بیرون میاد. از یک جایی به بعد "سرایت اجتماعی" باعث تکثیر یک رفتار میشه (هم شکلی اجتماعی).  اینو راحت میشه امتحان کرد: با 4 تا از دوستانتون هماهنگ کنید و در فاصله یکی دو متری بایستید و به بالا و  نقطه ای مثلا پشت بام یک ساختمان بلند  نگاه کنید. یواش یواش کلی آدم دورتون جمع میشن و نگاه می کنند به اون صحنه، بدون اینکه بدونند ماجرا چیه! کافیه یه نفر هم بگه طرف میخواد خودشو بندازه پایین، دیگه کلا شایعه میشه که یه خودکشی در حال وقوعه.

این شیوه، به خودی خود بد نیست. اینکه چطوری استفاده میشه مهمه. هم شکلی اگر در کارهای خوب باشه خیلی هم خوبه مثلا در همون حادثه دیروز یک عده رفتند سازمان انتقال خون که خون اهدا کنند. دیگه طوری شده بود که تصاویر نشان داده در سایت ها جمعیت نسبتا زیادی را در بعضی مراکز اهدای خون  نشون میداد.

به نظرم بهتره به شیوه های مختلف با این دوربین به دست ها و تجمع کنندگان مقابله کرد، حالا چه به صورت کمپین های اجتماعی "نه" به عکس و فیلم! در شبکه های اجتماعی و چه با حکم دینی مراجع مبنی بر گناه بودن این رفتارها، چه با آموزش در مدارس و مراکز آموزشی و از همه مهمتر با توبیخ اجتماعی و نگاه منفی داشتن به کسانی که رعایت نمی کنند(به قول یکی از اساتیدمون معمولا اکثریت افراد روز عاشورا لباس قرمز نمی پوشند، نه برای اینکه قانونه، که هیچ قانونی در این زمینه وجود ندارد بلکه برای این که از توبیخ اجتماعی و نگاه منفی همدیگه واهمه دارند و نمی خواهند متفاوت به نظر برسند). اگر هرکدوم از ما به کسانی که در یک صحنه جمع شدند و فیلم می گیرند نگاه سرزنش آمیز داشته باشیم و این رفتار پاداش نگیره، یواش یواش از وقوعش کم میشه.