سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

داروی تاریخ مصرف گذشته!

چندروز پیش داشتم در چشم مادربزرگم قطره میریختم که گفتن مادر چک کن ببین تاریخش نگذشته باشه، آخه این قطره ها از زمانش که بگذره سم میشه.

داشتم فکر می کردم که چقدر جالبه که چیزی که تا چندروز پیش دوا بود، فقط با گذر چندروز تغییر خاصیت میده و میشه سم.

امروز مراجعی داشتم که تعریف میکرد که خانم رستمی دیدم رابطه های دوستی م محدود شده به چندتا جمع خاص، فکر کردم بهتره در قرارهای دوستان قدیمی م شرکت کنم. دیروز با جمعی از دوستان دوره دبیرستانم که ده سال بود من اونهارو ندیده بودم، رفتیم بیرون، در راه برگشت انقدر حالم بد بود که سریع وقت مشاوره گرفتم که بیام پیش شما. من هیچ حرف مشترکی با اون دوستانم نداشتم. همه علایق و سرگرمی های اونا در نظر من مسخره و سطحی بود و کارها و برنامه های منم برای اونا خنده دار.

گفتم توی این ده سال که ندیده بودی اونهارو، چه کارهایی کردی؟ چه کتاب هایی خوندی؟ با چه کسانی نشست و برخاست داشتی؟ جمع های محدود الانت کیا هستن؟ چه حس و حالی باهم تجربه می کنید؟ فهمیدم که کلی دوره های عمیق خودشناسی رفته و در برنامه های خوبی شرکت کرده و حاصلش آرامش نسبی در شرایط زندگی و دوستان جانی ای هست که وقتی باهم هستند، متوجه گذشت زمان نمیشن و چایشون سرد میشه.

پرسیدم چرا دیروز در مهمونی اون دوستان قدیمی شرکت کردی؟

گفت فکر کردم شاید بد نباشه روابطمو با اونا هم داشته باشم. همسرم میگه خیلی محدود شدی به چندتا فرد خاص!

گفتم هدف تو از رابطه دوستی چیه؟

گفت حال خوب، رشد و یادگیری، حمایت عاطفی گرفتن از جمع دوستان، بالا رفتن سطح انرژی
گفتم میدونی به نظرم مثل آدم سی ساله ای شدی که میره سمت کتاب خونه ش و یه دفعه یکی از کتاب های مورد علاقه دوره راهنمایی شو میبینه. برمیداره یکی شو که کلی خاطره داشته ازش و اون زمان کلی ازش یاد گرفته بوده و حال دلش با خوندنش خوب شده را با شوق و ذوق می خونه! بعد تموم شدن کتاب  نه تنها شادی و هیجان  اون زمانو تجربه نمی کنه، که حتی دپرس میشه که این چی بود من می خوندم و یه زمانی عاشقش بودم؟!  

آیا مشکل از اون کتابه؟ گفت نه! حتی هنوزم خیلی از بچه ها عاشق  این کتاب ها هستن!

پس مسئله کجاست؟

گفت من کلی کتاب خوب خوندم، کلاس خوب رفتم و شور و هیجان جدید تجربه کردم! اون کتاب ها دیگه به چشمم نمیاد!

گفتم آفرین! تاریخ مصرف بعضی روابط تموم شده! درست مثل قطره چشمی که تا دیروز دوا بوده و امروز سم. اینکه من بچسبم بهش که بابا این دو روز پیش چشم منو خوب کرد، چرا الان داره منو کور میکنه و یا حداقل بی اثره، به خاطر انتظار نامناسب توئه نه اون.

زمان خداحافظی پرسید یه سوال دیگه: یعنی آدم باید این دوستی های قدیمی رو قطع کنه کامل؟
گفتم این انتخاب توئه!

بعضی ها کتاب های قدیمی شون را میریزن دور

و بعضی ها هر از چندگاهی بهش سر میزنن

ولی نه با انتظار یه جمله کلیدی و تکان دهنده در اون کتاب ها!

شاید برای مرور خاطره ها...

"ما هیچ، ما نگاه"


با ذوق و شوق از این میگفت که وقتی باهم هستیم کلیییی حرف داریم برای گفتن. اصلا خیلی هاش هم چرت و پرته ها  خانم رستمی! ولی بازم خوش میگذره! و چشماش پر از عشق بود.
گفتم نشونه خوبیه! یکی از نشونه هایی که قبل از ازدواج و در دوران آشنایی باید چک کنیم اینه که ساعت ها حرف داشته باشید برای هم. اصلا محتوا مهم نیست! باید بتونید ساعت ها حرف بزنید و حتی وقتی میای خونه، شروع کنی به صحبت تلفنی و ببینی که بازم حرف داری برای گفتن، حتی حرف های به قول شما چرت و پرت! نه مثل رابطه هایی که به زور بخوای تلاش کنی برای پیدا کردن موضوعی برای صحبت...

بعد از رفتنش به این فکر کردم که بعد از عمیق شدن رابطه اما، نباید همین انتظارو داشته باشی

وقتی دوستی عمیق میشه، دیگه خیلی وقت ها دوست داری گاهی فقط بشینی کنارش و آهنگی گوش بدی، کلام مختصری و شاید دیدن فیلمی فوق العاده و  یا اصلا هیچ کاری! اما خیلی هم خوش بگذره.

یا گاهی درباره موضوعی که درگیرت کرده از نظر فکری، در حد چند جمله بگی و اون هم فقط با دوتا جمله چیزی بگه که می فهمی فهمیده...

و یک دفعه آروم میشی حسابی

نه فقط همسر، که دوستی، خواهری و یا پدری...

دیگه سکوت هم زیباست و چه بسا عاشقانه تر از همه دوستت دارم ها

جنس دوران نامزدی از "هیجان" هست و جنس دوران عمیق شدن رابطه "شور"

البته گاهی هم حرف همو نمی فهمید و اشکالی هم نداره! ما قسمتی از  حال خوبمون را در خلوت با خودمون میتونیم به دست بیاریم و این یعنی فردیت. قرار نیست ما در هم حل بشیم،

اتفاقا این یعنی رابطه رشد یافته

رابطه سالم یعنی دو روح در دو بدن،

نه مثل انتظاری کودکانه مبنی بر یک روح بودن در دو بدن.

هرچند باید از کودکی عبور کرد تا به بلوغ رسید

گاهی هم در عین بزرگسالی دلت برای هیجان های کودکانه تنگ میشه! اینم خوبه و اصلا لازم
ولی اون چیزی که مهمه اینه که بدونیم رابطه ترکیبی هست از: عشق، هیجان، روزمرگی، شور، دعوا، سکوت، خلوت و ...

الان که داری می خونی، حتما میگی: من که حسابی گیج شدم! از کجا بفهمم در جای درست هستم؟

اگر مدت هاست فقط در یکی از اینها موندی، به رابطه ات فکر کن.

 

(پ.ن: ما هیچ، ما نگاه؛ نام دفتری از مجموعه شعرهای سهراب جان سپهری است)

«سری که درد نمی کنه، دستمال نمی بندند»

برای شما هم پیش اومده که یه چیزی شبیه جوش روی صورتتون بروز کنه که هم جوشه و هم نیست؟! یه چیز زیر پوستی! نه هنوز مثل جوش سر داره و نه پوستتون صافه؟ من از نوجوانی که پای «خانواده جوش» به صورتم باز شد، با این نوع جوش ها مشکل داشتم و انقدر فشار میدادم که سر باز کنه! بعد از اون هم پوستم بدتر میشد و مامانم میگفت آخه بیماری دختر که به زور فشار میدی؟!

به نظرم بعضی روزها هم حال آدما در یه رابطه ای اینطوریه! نه مشکل خاصی دارن با طرفشون که به بحث و دعوا بکشه و نه خیلی اوضاعشون خوبه و پوستشون صاف! در این شرایط فکر می کنم بهترین کار بی توجهی، سکوت و گرم کردن سرمون به کاری دیگه است! حالا یا بعد یه مدت میرسه و سر باز میکنه و یا اینکه از درون خوب میشه