سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"با چی شمعم را روشن کنم؟"

چندروز پیش برق خونه مشکلی پیدا کرده بود و همه جا تاریک شده بود. کلی شمع داشتم توی خونه. انواع مدل ها و رنگ ها. اما کبریت نداشتم. رفتم از واحد بغلی کبریت گرفتم و خونه شد پر از روشنایی و گرما.

امروز مراجعی داشتم در روشنا که تعریف می کرد از حالش. می گفت حالم خیلی بده، احساس می کنم سردم، خاموشم، زندگی و گرمایی درونم نیست و اشک بود که سرازیر شد.

گفت انواع جمع و مهمونی را هم امتحان کردم. بدتر شدم که بهتر نشدم.

در راه خونه به این فکر می کردم که وقتی شمع وجودت خاموش شده؛ سردی و بی انرژی، روح زندگی در وجودت بی فروغ شده، اگر بری در حلقه آدم هایی که خودشون زخمی هستند و خاموش، هیچ اتفاقی نمی افته. هزاران هزار چوب و هیزم را روی هم جمع کنیم و پشته پشته خار، خاموشی است و تاریکی.

مگر اینکه در مجاورت شمعی و شعله ای قرار بگیری.

با خودم فکر کردم احتمالا معبد و مسجد و آتشکده هم به صورت نمادین همین کار را می کردن. شمع خاموش می بردند و روشن می کردند. طلب روشنایی می کردند برای خاموشی درونشان.

به نظرم این نماد خوبیه. باید در مجاورت صاحب گرما و شور و زندگی قرار گرفت برای روشنایی.

باید در محیط های گرم و روشن قرار گرفت. هرچقدر بیشتر وارد زیرزمین های تاریک و نمور بشی، سردتر میشی و خاموشی همچنان باقی.

حالا این زیر زمین ها می تونن آدم ها باشن، کتاب ها باشن و حتی فیلم ها و سریال ها.

خیلی باید با وسواس همنشین هامون را انتخاب کنیم: می تونن خاموش کنند و یا گرما ببخشند و شور.

مثلا من خودم وقتی به صحبت های استاد ملکیان گوش میدم روشن میشم، وقتی در کلاس شاهنامه خانم دادبه میرم، وقتی مثنوی مولانا را می خونم، وقتی توی دل طبیعت میرم، وقتی با بچه ها بازی می کنم و براشون قصه میگم و سوال هاشون را میشنوم، وقتی به گلها رسیدگی می کنم و رشد و جوانه شون را می بینم. وقتی....

شما برام بگید... شما با چی روشن میشید؟ آدم، کتاب، فیلم و هرچیزی که روشنتون کرده...