-
"دروازه های شهر من"
جمعه 27 تیر 1399 20:49
چند وقت پیش داشتم داستان سیاوش را می خوندم در شاهنامه و اون قسمت ساخت سیاوش گرد (شهر سیاوش) و فکر می کردم به اینکه چطوری میشه اونو به صورت قصه امروزی برای بچه ها بازگو کرد. فکر کردم که سیاوش خیلی حواسش بود به ورودی های شهرش و همه جوره تلاش میکرد شهری بسازه برای خودش که حسابی حال دل خودش و کسانی که ساکنش هستن خوب باشه...
-
"حال و هوای ماهی دل"
سهشنبه 19 فروردین 1399 23:37
چندسال پیش که آکواریوم داشتیم، یه بار که حدود دو هفته رفتیم سفر، کلید خونه را داده بودیم به یکی از دوستان که هر چند روز یکبار بیاد به گلها آب بده و به ماهی ها خوراک. وقتی برگشتیم گلها حسابی سر حال بودن ولی آب آکواریوم بسیااار کم شده بود، طوری که ماهی ها به سختی فضایی برای خودشون پیدا می کردند بین سنگ ها و صدف ها و آب...
-
"با چی شمعم را روشن کنم؟"
شنبه 9 آذر 1398 17:10
چندروز پیش برق خونه مشکلی پیدا کرده بود و همه جا تاریک شده بود. کلی شمع داشتم توی خونه. انواع مدل ها و رنگ ها. اما کبریت نداشتم. رفتم از واحد بغلی کبریت گرفتم و خونه شد پر از روشنایی و گرما. امروز مراجعی داشتم در روشنا که تعریف می کرد از حالش. می گفت حالم خیلی بده، احساس می کنم سردم، خاموشم، زندگی و گرمایی درونم نیست...
-
داروی تاریخ مصرف گذشته!
یکشنبه 24 شهریور 1398 00:54
چندروز پیش داشتم در چشم مادربزرگم قطره میریختم که گفتن مادر چک کن ببین تاریخش نگذشته باشه، آخه این قطره ها از زمانش که بگذره سم میشه. داشتم فکر می کردم که چقدر جالبه که چیزی که تا چندروز پیش دوا بود، فقط با گذر چندروز تغییر خاصیت میده و میشه سم. امروز مراجعی داشتم که تعریف میکرد که خانم رستمی دیدم رابطه های دوستی م...
-
"پشه بند روانی"
یکشنبه 13 مرداد 1398 23:15
امسال تابستون ما خیلی پشه داشتیم خونه مون. نمیدونم چون ما طبقه اول هستیم انقدر زیاد هستند و یا اینکه به خاطر گل و گیاه زیادی که توی خونه داریم، تخم ریزی کردند اینجا. خلاصه که در طول روز باهاشون کنار می آمدیم ولی شب ها نمیشد خدایی! چند شب بود که نمی تونستیم بخوابیم تا اینکه یک روز صبح بلند شدم رفتم پارچه فروشی چندین...
-
"خراشیدن پوست جان"
پنجشنبه 16 خرداد 1398 19:45
چندروز پیش داشتم کارهای خونه را انجام می دادم که در حین کار قسمتی از پوست دستم برید. همین باعث شد که دستم حساس بشه طوریکه حتی آب هم بهش می خورد می سوخت، فوتش هم میکردم میسوخت و خلاصه این حساسیت تا مدتی همراهم بود. چندروز بعد مراجعی اومد پیشم که خانمی بود که تازه از رابطه عاطفی بیرون اومده بود. موقع بیرون رفتن باهم دست...
-
"حواسمون به همدیگه باشه"
دوشنبه 26 آذر 1397 23:25
چندسال پیش یک داستان استعاری می خوندم از مفهوم بهشت و جهنم و درباره این بود که شخصی وارد جهنم میشه و میبینه یک دیگ بزرگ با غذایی خوش رنگ و بو اون وسط وجود داره، آدم هایی دورش نشستند و در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند دارند که این دسته ها به بالای بازوهاشون وصل شده و هر کدام از اون ها به راحتی می تونستند دست...
-
تصمیم گیری درست در جاده زندگی
یکشنبه 25 آذر 1397 19:02
یکی از موضوعات اصلی که من خیلی با اون مواجه هستم چه در اتاق #مشاوره و چه در #نشست ها و #دورهمی های تخصصی و دوستانه، بحث #تصمیم_گیری است. دائما آدم ها درباره تصمیم ها و راههای پیش رو صحبت می کنند و یا تصمیم ها و #انتخاب های قبلی و پیامدهای کنونی اون. میدونیم که هر انتخابی در گذشته کردیم الان ما رو ساخته و دست به هر...
-
" من کنجکاوم"
پنجشنبه 17 آبان 1397 00:55
دو سه روز پیش امیرعلی از مدرسه اومد خونه و زنگ زد به من و گفت خاله، امروز یکی از بچه های مدرسه مونو اخراج کردند. گفتم چرا؟ گفت خاله یه چیز خیلی بدی با خودش آورده بود مدرسه، از وسایل زن و شوهرا . خواهرم رفته بود مدرسه که بابا این بچه جزامی نیست که اخراجش کردید. کنجکاوه. به خاطر سنش. نوجوانه. باید بهش آگاهی داد . من...
-
"غول چراغ جادو"
شنبه 14 مهر 1397 21:15
چندروز پیش امیرعلی زنگ زد به من و با حالت نگرانی و درماندگی گفت خاله معلممون گفته میخواد ازمون یه امتحان از درس های پارسال بگیره. خاله بدبخت شدم من هیچی یادم نیست. میشه بیای به من کمک کنی باهم درسارو مرور کنیم؟ گفتم عزیزدلم چیزی نیست که! من مطمئنم تو همه رو بلدی. من فردا میام پیشت، باهم مرور کنیم درسارو. بعدشم اصلا...
-
"روشنی من از توست"
سهشنبه 10 مهر 1397 02:20
چندروز پیش که از تونل اومدم بیرون، فراموش کردم چراغ هارو خاموش کنم و وقتی به مقصد رسیدم ماشینو پارک کردم و رفتم سر کلاس. چند تا برنامه پشت هم داشتم و در نتیجه وقتی اومدم بیرون هوا کامل تاریک شده بود. وقتی اومدم سمت ماشین دیدم یه نور ضعیفی از چراغا میاد. همون موقع پیرمردی اومد نزدیک وگفت دخترم این ماشین توئه؟ من کلی...
-
"بر بال موسیقی"
یکشنبه 1 مهر 1397 23:51
امروز به بهانه اول پاییز قطعه پاییز، پاییز، پاییز از فریبرز لاچینی را در کانالم گذاشتم و همون موقع پیامی از یکی از مخاطبان عزیز سمفونی زندگی برام اومد که : « خواستم ازت تشکر کنم با این قطعه پاییز پاییز که گذاشتی کلی حالم خوب شد اول مهر شده و بهراد اولین روز مدرسشه هم خوشحالم هم نگران و هم دلتنگ ولی واقعا حالم خیلی...
-
"سمفونی زندگی"
دوشنبه 26 شهریور 1397 23:11
جناب همسر چندوقتی است که مشق تنبور میکند. اولین آهنگی که کامل شد و به زیبایی برای من اجرا کرد به قدری زیبا بود که اشک منو درآورد. اونو ضبط کردم و هروقت حال دلم خوش نیست، گوش میدم و شور زندگی و عشق در من به جریان می افته. دیروز داشت آهنگ جدیدی را تمرین میکرد، میزد و خراب می کرد. به من گفت ببخشید که اذیت میشی. گفتم این...
-
"پشت سیاه و سفید پیانو"
جمعه 23 شهریور 1397 07:45
دوم دبیرستان بودم. چندسالی بود به انجمن خوشنویسان می رفتم و در راه رفت و آمد، با او بیشتر آشنا شدم. هم مدرسه ای بودیم اما هم کلاسی نه. دختری باهوش، دانا، نوع دوست، پیگیر، ساده و آرام بود. کار درستش را انجام می داد بدون اینکه در بوق و کرنا کند. سال سوم، تغییر رشته دادم و هم کلاسی شدیم. بیشتر از قبل باهم در ارتباط بودیم...
-
"جاده زندگی رو به جلوست"
یکشنبه 4 شهریور 1397 08:17
امروز در حین رانندگی در بزرگراه، خروجی ای را که باید می پیچیدم رد کردم و دقیقا همون موقع اپلیکشن راهنمای ویز ( Waze ) خودشو آپدیت کرد و راه دیگه ای را پیشنهاد داد و مسیر 5 دقیقه طولانی تر شد. درست در همون لحظه راننده ای را دیدم که در حال دنده عقب در بزرگراه بود چرا که از خروجی ای که گویا باید خارج می شد، رد شده بود....
-
استقلال آبی
پنجشنبه 1 شهریور 1397 18:12
ما یه عالمه گلدون داریم توی خونه مون که وقتی می خواهیم بریم سفر کلی داستان داریم برای آبیاری شون. زیرگلدونی بعضی هاشونو بزرگ می کنیم تا آب زیادی بگیره. در کنار بعضی هاشون یه بطری آب معدنی رو برعکس می کنیم که به تدریج آبش خالی بشه و اونو سیراب کنه اما بعضی از گلدونامون هستند که موقع کاشت چندتا فیتیله نخی براشون گذاشتیم...
-
"کنترل حال من دست کیه؟"
سهشنبه 30 مرداد 1397 02:20
امروز که داشتم می رفتم کلاس، در حین رانندگی داشتم به برنامه رازها و نیازهای دکتر هلاکویی گوش میدادم. تقریبا هر 15- 20 دقیقه یک سری پیام بازرگانی پخش میشه در این برنامه. معمولا جاهایی که حرفای مهمی داره گفته میشه ولی من فکرم مشغوله (مثلا دارم در مسیری رانندگی می کنم که آشنایی ندارم و باید همش حواسم جمع باشه و در نتیجه...
-
"محکم اما کمرنگ"
جمعه 12 مرداد 1397 15:55
روی قسمتی از دیوار آشپزخانه چندتا کفشدوزک چسبونده بودم، یکی از اونها هر روز شل و کج میشد و من محکمش می کردم ولی بقیه نه. تا اینکه دیروز اون یکی از کفشدوزک ها که همیشه محکم بود و ظاهرا درست، بدون هیچ اطلاع قبلی یه دفعه ای افتاد. با تعجب نگاه کردم و بعد به جناب همسر نشون دادم و داستانو گفتم. گفت ما توی عمران به این اولی...
-
«شرایط غیرقابل پیش بینی»
پنجشنبه 28 تیر 1397 00:21
گوشی موبایلی داشتم که همش یا هنگ میکرد یا سرعتش بسیااار پایین بود، لیست افرادش یه دفعه می پرید، هروقت حال میکرد کارت حافظه را میشناخت و زمان های دیگه نه و کلی داستان دیگه. لپ تاپم هم چندوقت پیش که ویروسی شده بود، از این مشکلات پیدا کرده بود. داشتم فکر میکردم که دقیقا چی در ارتباط با اونها منو انقدر عصبی میکنه. متوجه...
-
"درس دریافتن درِ دُرست"
دوشنبه 28 خرداد 1397 17:17
امروز رفتم دیدن مادربزرگم که "مادر" صداشون می کنیم. به خاطر بیماری و ناتوانی، روزی یکی از فرزندانشون پیششون هستند و ازشون مراقب می کنند. ایشون گوش هاشون خیلی ضعیف شده و گویا سمعکشون هم خراب بود و در نتیجه نمی شنیدند که من و شوهر عمه چی میگیم ولی بسیار اصرار داشتند که بدونند که الان خونه ما کجاست. با صدای...
-
زمین فوتبال یا والیبال؟
شنبه 26 خرداد 1397 03:51
چندروز پیش مراجعی داشتم که خانمی بود علاقمند به حضور در جمع ، بسیار معاشرتی، اهل صحبت، با یه عالمه دوست که خیلی حریم شخصی نداشت و درباره مسائل خصوصی خود راحت حرف می زد. مشکلی که به آن خاطر مراجعه کرده بود، دختر 17 ساله ش بود که به نظر این خانم افسرده بود. کمی از ویژگی هایش صحبت کرد: ترجیحش به تنهایی است، از جمعهای...
-
پرنده های "صلح" بر فراز هفت سین زندگی تان در پرواز!
پنجشنبه 2 فروردین 1397 02:32
سال 96 سالی پر از داستان بود! شاید مثل همه سال ها! ولی من در سال گذشته خیلی روزها و شب ها غم بزرگی دلمو گرفت. آخرین بار پس از داستان سقوط هواپیما به جناب همسر گفتم احساس می کنم دیگه خیلی سطح انرژی م پایین اومده و به سختی می تونم از امید بگم و فردایی بهتر را ساختن. فکر می کنم با این حجم عظیم سختی ها و فشار و از همه...
-
"فضیلت های ناچیز"
دوشنبه 23 بهمن 1396 00:16
امشب که خونه مامان اینا جمع شده بودیم دور هم، امیرعلی اصرار کرد که منچ بازی کنیم. بابا رو هم به زور آوردیم بازی. با امیرعلی کل کل داشتن . امیرعلی دعا می کرد که ای خداااا یه 2 بیارم بابارو بزنم. بعد 6 آورد. گفت ای باباااا. بوسش کردم و گفتم قربونت برم که انقدر به من ایده میدی برای نوشتن! پسر جون 6 آوردی ولی چشمت به...
-
"توجه: خطر مسمومیت روانی!"
یکشنبه 22 بهمن 1396 01:27
چند روز پیش یک غذای ترکیبی درست کردم از مخلوط چند تا چیز: چیزی پیتزا مانند با مواد فلافل و مخلفات و سلایق خودم. به نظر خودم و جناب همسر که خوشمزه شدم بود. دیروز که خواهرزاده ام امیرعلی اومده بود خونه مون، براش از همونا درست کردم. اول نگاه کرد، بعد بو کرد و پرسید خاله این چیه؟ چی ریختی توش؟ براش توضیح دادم. از قیافه و...
-
"معذرت خواهی بد، بدتر از معذرت خواهی نکردن است"
سهشنبه 10 بهمن 1396 00:34
قبلا کتاب "آخرین سخنرانی" را در سمفونی زندگی معرفی کردم. این کتاب از جذابترین کتاب هایی است که من در زندگیم بارها و بارها خوندم و هربار که می خونم بازم برام جدیده. دیشب داشتم برای نمیدونم چندمین بار این کتابو می خوندم که رسیدم به اواخرش با مبحثی با تیتر "معذرت خواهی بد، بدتر از معذرت خواهی نکردن...
-
"ما هیچ، ما نگاه"
یکشنبه 10 دی 1396 03:46
با ذوق و شوق از این میگفت که وقتی باهم هستیم کلیییی حرف داریم برای گفتن. اصلا خیلی هاش هم چرت و پرته ها خانم رستمی! ولی بازم خوش میگذره! و چشماش پر از عشق بود. گفتم نشونه خوبیه! یکی از نشونه هایی که قبل از ازدواج و در دوران آشنایی باید چک کنیم اینه که ساعت ها حرف داشته باشید برای هم. اصلا محتوا مهم نیست! باید بتونید...
-
"شناسایی گسل های جامعه"
یکشنبه 28 آبان 1396 21:53
یکشنبه با جمعی از دوستان به همراه خانم دکتر سونیا هاشمی به کوه درکه رفته بودیم. ایشون موسس و تنها نماینده طب «چی گانگ» در ایران هستند. به صورت خلاصه بگم که چی گانگ یک ورزش تنفسیه که مبتنی است بر یک سبک زندگی کم نظیر و با قدمتی طولانی که از زندگی و پرواز غازهای مهاجر الهام گرفته شده. در راه، صحبت از هدف زندگی بود و...
-
«باید کاری کرد، هرکس به وسع خویش»
سهشنبه 11 مهر 1396 21:16
این روزها خبر اعدام قاتل دختری را که به او تجاوز شده است، زیاد می بینیم و می شنویم و واکنش های مردم به او... اما متاسفانه این اولین بار نیست که این اتفاق می افتد و قطعا هم آخرین بار نخواهد بود من خودم چقدر از آزار و اذیت هایی که متوجه کودکان هست میشنوم و میبینم و متاسفانه مطمئنم که خیلی بیش از آنچه میدانم اتفاق می...
-
"سطل زباله ات را زمین بگذار"
سهشنبه 24 مرداد 1396 15:10
دیروز برای مهمونام یک غذای خوشمزه و خوش عطر و بو درست کردم و بعد از پایان کارا، سطل زباله رو دادم به جناب همسر که قبل از اومدن مهمونا ببرن سر کوچه. بعد از اینکه برگشت بهش گفتم بنظرم خیلی مهمه که مهمون که میاد توی خونه، کلی بوی خوب توی خونه پیچیده باشه. الان که اومدی خونه، چه بویی میومد؟ گفت بوی آشغال!!! گفتم چی؟ گفت...
-
"تا به تابه می اندیشی یا : من از آن روز که در گیر توام درگیرم!"
چهارشنبه 4 مرداد 1396 23:23
ما یک همسایه ای داریم به اسم آقای قاسمی که همیشه با یک ویژگی نیک یاد میشه پیش من و جناب همسر. اونم اینه که هرکاری را دقیقاااااا همان لحظه ای که باید، انجام میده. یعنی امکان نداره که مثلا در ساختمون صدا بده و همون لحظه نره روغن کاری کنه، دسته چیزی بشکنه و همون لحظه نره از هر جایی که باید، وسیله لازمو پیدا کنه و درست...