سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

داستان سمفونی زندگی


مدت هاست وبلاگ سمفونی زندگی را راه اندازی کردم اما هربار که میخواستم مطلب بگذارم، شک میکردم که چطوری شروع کنم تا اینکه در ساعات آخر شب 24 آبان 93 که داشتم روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی را می خواندم و کلی انگیزه و انرژی میگرفتم برای ادامه راهم، یه مطلبی خوندم ازشون با عنوان  "زنگ انشا" و تصمیم گرفتم بنویسم از این به بعد و در ادامه نوشته ای دیگه خوندم با عنوان "کتاب آنتونی رابینز : رویای جوانی‌های ما" جمله آخر این نوشته گفته بود: "چقدر خوب می‌شد اگر شما هم چنین لحظاتی را تجربه کردید و تکرار کردنی است، برای من بنویسید" و من نوشتم:

برای من یکی از اون روزای خیلی مهم در زندگیم روزی بود که در یک نشست محله ای با حضور معاون امور اجتماعی شهرداری منطقه 8 در سرای محله وحیدیه سخنرانی بیست دقیقه ای کردم درباره خانواده خوب، محله خوب! و بعد از اون سخنرانی همه کسانی که در اون جلسه حضور داشتن(مدیران سرای محله های دیگه منطقه 8 و بقیه عوامل اجتماعی فرهنگی) خیلی استقبال کردن و گفتن کل این جلسه بدون صحبتای شما لطفی نداشت و ما کلی استفاده کردیم و من هیجان زده شدم از اینکه میتونم در زمینه های علمی هم حرفی بزنم! چون قبل از اون در دوران لیسانس استاد خیلی خوبی داشتم که با اینکه خیلی خوب بود، اما هیچوقت جنبه علمی شخصیت منو نمیدید و همیشه تعریفی که از من میکرد این بود که تو خیلی دختر خوبی هستی، واقعا "زن زندگی" هستی! شاید از نظر خیلی ها این تعریف خوبی بود اما من فکر می کردم درسته که من این هستم اما فقط این نیستم! هیچوقت هم در زمینه علمی منو حساب نمیکرد و این باعث شده بود که من در کل دوران لیسانسم هیچ اظهار نظری در کلاسا نکنم و یه جورایی اعتماد بنفس صحبت در کلاسو نداشتم! اما هر روز و شب غصه می خوردم و چقدر گریه می کردم که من فقط این نیستم! ولی انقدر آدم معتبری بود که به خودم جرات اینو نمیدادم که نشون بدم فقط این نیستم! در دوران فوق لیسانس که از اون دانشگاه اومدم بیرون، یواش یواش شکوفا شدم و شروع کردم به اظهار نظر، چرا که در این جای جدید هیچ شناختی از من وجود نداشت و من میتونستم خودمو اونطوری نشون بدم که هستم و یا دوست دارم باشم! در طی دوران کارشناسی ارشد یواش یواش فهمیدم که میخوام برم توی چه حوزه ای کار کنم! اول برام مشخص شد که حوزه مورد علاقه ام جامعه شناسی آموزش و پرورش، جامعه شناسی کودک و جامعه شناسی خانواده است! پایان نامه مو درباره تاثیر سرمایه اجتماعی خانواده بر گرایش ارزشی فرزندان کار کردم و یک سری ارزش مانند صداقت، مسئولیت پذیری، اعتماد، بردباری و کمک به دیگران را مطالعه کردم. به محض دفاع از پایان نامه ام در دوتا مدرسه معلم شدم! و البته همزمان با معلمی مدرسه، از طریق دوست خوبم فرنوش در چندتا سرای محله در منطقه یک کارگاه های سبک زندگی برگزار کردم در زمینه سرمایه اجتماعی خانواده،  این دوتا کار منو به یک نتیجه خیلی خوب رسوند که سرنوشت منو تغییر داد و مسیر زندگیم مشخص شد: من فهمیدم که من معلم خوبی میتونم بشم اما نه برای بچه ها بلکه برای مادرای بچه ها! زبان من زبان مناسب ارتباط با بزرگتراس نه بچه ها! بعد از اون کل تابستون 92 که اتفاقا قرار بود همون شهریور مراسم عروسی خودم هم برگزار بشه، مشغول برگزاری کارگاه های خانواده کارامد و پایدار هم بودم در سرای محله های منطقه چهار! آخرای شهریور یکسری کارگاه خانواده موفق هم در بعضی سرای محله های منطقه هشت برگزار کردم و یک اتفاق خیلی جالب دیگه کاملا سرنوشت کاری منو کلید زد: درست یک ماه بعد از عروسی من یعنی هشت مهر 92 یکی از چهارشنبه های خوب من دوباره به سراغ من اومد( آخه همیشه چهارشنبه ها برای من روز خاصی بوده در زندگیم) برام کلاسی گذاشتن در سرای محله تسلیحات که تداخل داشت با یکی دیگه از برنامه های من! گفتم من نمی تونم بیام و اونا خواستن کلاسمو به مدرس دیگه ای واگذار کنن که نشد! چرا که مسئول تسنیم تسلیحات گفته بود "خانومای ما میگن اگه خانم رستمی رو برای ما بفرستید ما میاییم! وگرنه ما نمیاییم! " روزی که مسئول هماهنگی ها به من زنگ زد و اینو گفت من داشتم از تعجب شاخ در می آوردم! چون من تا حالا نرفته بودم تسلیحات و اینا منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بودن احتمالا!!!! خلاصه از من خواست که خواهشا شما اون کلاسو کنسل کن و بیا این محله! رفتن من به این محله همانا و تصمیم به تشکیل کلاسای مستمر و هدفمند در این سرای محله همانا! یک جلسه مونده به آخر، مسئول تسنیم خانم نشیبی اومد پیش من و گفت که آقای اکبری مدیر سرا میگن چون که استقبال از کلاس شما زیاد بود و خانوما خیلی با شما خوب تونستن ارتباط برقرار کنن، به صورت مستمر این کارگاه های روانشناسی رو اینجا برگزار کنید و خانوما ثبت نام کرده و پول بدن، هرچقدر ثبت نام شد نصف نصف! من قبول کردم و روز 92/7/23 یه نیازسنجی کردم تا مشخص بشه در چه حوزه هایی باید برنامه بگذاریم؟!

از اون موقع به بعد کارگاه های خانواده موفق در سرای محله برگزار شد و ادامه پیدا کرد و گسترش در چندتا سرای دیگه...

خلاصه الان دیگه شدم مدرس کارگاه های آموزش خانواده! و به خودم ثابت کردم که من میتونم علاوه بر اینکه "زن زندگی" باشم، زن موفقی هم در عرصه کاری باشم و با توجه به توانمندیم در زمینه آموزش خانواده کار کنم و آخرین جلسه اولین دوره آموزش خانواده ای که برگزار کرده بودم، یکی از مخاطبای کلاسم (خانم یاسمن مهرداد) برگشت به من گفت: شما خودِ خود همون کسی هستید که باید این چیزارو آموزش بده! 

خلاصه بعد از مدتی شروع کردم پکیج کلاسامو غنی تر کردن و عنوان کل دوره رو هم گذاشتم "سمفونی زندگی" و زیر مجموعه دوره ها رو هم نامگذاری کردم و به لطف خدا طوری کلاسها مورد استقبال قرار گرفت که هر روز در یک محله و بعدها در چندین شرکت و فرهنگسرا سمفونی زندگی را برگزار کردم و هربار از طریق افراد شرکت کننده و معرفی آنها به جاهای دیگه و در کنار آن، برگزاری کلاس های مناسب نوجوانان در مدارس، کار را گسترش دادم و در حال حاضر شدم مدرس کارگاه های آموزش خانواده سمفونی زندگی و خییییلی از کار و فعالیتم راضی هستم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.