سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

حیاط خلوت نسبتا مسقف

امسال اسفندماه منیژه خانم هی از اول ماه با ما قرار گذاشت که بیاد خونه ما و کمک کنه به خونه تکونی ولی هربار با یه بدبیاری کنسل شد و آخرین بار هم روز چهارشنبه سوری بود که شانس ما مادرشوهرش راهی بیمارستان شد و اون بنده خدا هم مجبور به همراهی! در نتیجه درست دو روز قبل از عید من و جناب همسر شروع کردیم به  خونه تکونی فشرده! و آخر سر هم نرسیدیم حیاط خلوت رو که همون آشیزخونه دوم منم هست، مرتب کنیم و با خودمون فکر کردیم که اونو حالا سر فرصت تر و تمیز میکنیم و یا بعد از عید میگیم منیژه خانوم بیاد کمک کنه خلاصه این حیاط خلوت برای ما داستانی شد: هر کاری رو هم که میخواستیم بعدا انجام بدیم از جمله تعمیرات بعضی وسایل و ... می رفتیم مینداختیم تو حیاط خلوت و میگفتیم بعدا درستش می کنیم!

خلاصه یه روز تو عید که هرچی نشستیم خبری از هیچ تماس تلفنی مبنی بر آمدن مهمان نشد، با خودم فکر کردم الآن بهترین زمان برای مرتب کردن و تمیز کردن حیاط خلوت! رفتم و شروع کردم به مرتب کردنش و تقریبا از ظهر تا آخر شب من اون تو بودم همه وسایلو آوردم تو آشپزخونه و رفتم توی کابینت هاشو مرتب کردم و هرچی دور ریختی داشتیم آوردم بیرون و آخر سر هم بعد از جارو کردن کف اون -که کلی از خاک گلدونای جناب همسر ریخته بود و اونجا رو به یه باغچه تبدیل کرده بود-  واقعا جان در کف نداشتم که گاز و هودشو که اتفاقا به خاطر باران های مکرر بهاری و نشت مکرر آب گل آلود حسابی کثیف بود و احتیاج به جرم گیری داشت، تمیز کنم و دوباره افتاد به یه بار دیگه!!! 

بعد هم سفر و اینور  و اونور و خلاصه همچنان حیاط خلوت مذکور دلی از عزا درنیاورد و همچنان آلودگی های 93 را در خود تحمل میکرد!!!

بعد از عید سعی کردم دوستانی را که دوست داشتم بیشتر باهاشون باشم  به صرف شام یا نهار دعوت کنم و از روزهای بلند بهاری و خلوت بودن زمان فعلی تا قبل از شروع کارگاه های سمفونی زندگی استفاده کنم و هربار هم خودم تا قبل از آمدن مهمونا از حیاط خلوت استفاده می کردم و آشپزی های لازمو انجام میدادم و بعد هود رو روشن میکردم و در حیاط خلوت را می بستم که کسی نره داخلش و کثیفی هاشو نبینه!

یه روز که عده ای از دوستانو دعوت کرده بودم خونه و در حیاط خلوتو بسته بودم، یکی از دوستان ازم خواست که بره تو حیاط خلوت و سیگار بکشه! از اونجایی که باهم رودربایستی نداشتیم براش ماجرای مذکورو تعریف کردم و گفتم اشکال نداره تو بری! اونم رفت اون تو و درم پشت سرش بست!

سری دومی که رفت سیگار بکشه دو تا دیگه از دوستانم هم به بهانه صحبت باهم رفتند اونجا البته بدون پرسش! منم یه سر رفتم که غذایی که درست کرده بودم از توی فر دربیارم که یکی از دوستان مذکور گفت سپیده گازت خیلی کثیفه ها (منظورش گاز توی حیاط خلوت بود! ....... اون لحظه فقط گفتم من فقط از فر اینجا استفاده میکنم ودر اینجا بسته اس چون هنوز اینجارو خونه تکونی نکردم! ولی حس خیلی بدی بهم دست داد و درست مثل بادکنکی که گره سرشو باز کنی انرژیم در عرض چند ثانیه شروع کرد به تحلیل رفتن و افت کردن! احساس کردم به فضای خصوصی زندگی من دسترسی پیدا کردن و من احساس عدم امنیت کردم! خلاصه مهمونی مذکور تموم شد ولی این ماجرا برام خیلی چیزا داشت:

اول از همه یاد شعری افتادم که  پنجم دبستان در منطق الطیر عطار خونده بودم که ماجرا این بود که شیخی میره حمام و دلاک تازه وارد شروع میکنه به کیسه کشیدن اون و چرکاشو میاره بالای بازوش که شیخ ببینه و در همان حین از شیخ میپرسه جوانمردی چیه شیخ؟ شیخ جواب میده جوانمردی عیب آدمارو به چشمشون نیاوردنه!

شیخ را گفتا بگو ای پاک جان

تا جوانمردی چه باشد در جهان

شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست

پیش چشم خلق ناآوردنست

بعد با خودم فکر کردم همه ما آدما یه حیاط خلوتی هم درون خودمون داریم که فقط خودمون از عیب هاش خبر داریم و دلمون نمیخواد کسی ازش خبر دار بشه! البته مواجهه با این حیاط خلوت در آدمای مختلف باهم فرق می کنه:

یه سری هامون اینطوری هستیم که میدونیم این حیاط خلوته هست ولی کاری بهش نداریم و همیشه یه سری فکرای بیمار گونه، ترس ها، نگرانی ها و غیره توش هست که به کسی هم نمیگیم و دلمون هم نمیخواد کسی چیزی ازش بفهمه ولی در خلوت خودمون و فکر کردن در تنهایی به اون، حالمون بد میشه و یا اگر یه روزی یه نفری یه چیزی درباره اون دغدغه ها و کثیفی های حیاط خلوتمون بهمون گفت و یا به روی ما آورد حالمون بد میشه و قاطی میکنیم و شروع میکنیم دعوا کردن با اون آدم خبردار!

یه سری هامون افسرده میشیم و میشینیم کنج خونه و زانوی غم بغل میگیریم که ای داد بیداد من یه حیاط خلوت کثیف دارم که فلانی فهمیده!!!

یه سری هم قاطی میکنند و شروع میکنند سرک کشیدن تو حیاط خلوت بقیه که با آگاهی به کثیفی های حیاط خلوت بقیه هم خودشونو تسلی بدن و هم چیزی داشته باشن در چنته که در موقعیتی مناسب اشاره ای هم به طرف مقابل بکنن که فلانی من میدونم چیا داری تو حیاط خلوتت ها!

یه سری هامون هم درسته که اولش قاطی میکنیم ولی بعدش میشینیم با خودمون خلوت می کنیم و میگیم خب آره، درسته ولی چیکار باید کرد؟ و سعی می کنیم یواش یواش به تنهایی و یا با کمک آدم هایی که میتونند بهمون کمک کنند و حرفمونو می فهمند مثل یه مشاور خوب، همسر خوب، مادر خوب و ... در فرصتی مناسب و یا حتی در بلند مدت اونو تمیزش کنیم و به اون رسیدگی کنیم .... 

در هر صورت وجه مشترک همه حیاط خلوت دارا اینه که همگی در گام اول قاطی می کنند که یا بروز بیرونی داره و یا کنترل درونی!

راستی یه گونه ای هم هستن که وانمود می کنند که هیچ حیاط خلوت کثیفی وجود نداره و همه چی عااالیه!

یه گونه ای هم هستند که کلا فقط حیاط خلوتند! (29 فروردین ماه 1394)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.