سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"دوست مهربون مامان"

بچه بودم 6-7 ساله. مامانم دوستی داشت بسیاااار مهربان و تقریبا چاق. هربار که بغلم می کرد انقدر سفت منو می چسبوند به خودش که احساس می کردم دارم خفه میشم. میدونم خیلی دوستم داشت اما من دوست داشتنشو دوست نداشتم. این روزها خیلی از آدم ها را می بینم که ادعا می کنند همسرشان را خییییلی دوست دارند و راست هم می گویند اما از شدت عشق حسااابی می چسبند به اون و دلشون می خواد همه جا باهم باشند، اگر دیدن مادرش می خواهد برود باید باهم بروند، اگر گردش و تفریح و دورهمی با دوستان هست حتما باید باهم بروند. اگر خانه هستند حتما آن یکی هم باید باشد و کلا فضای نفس کشیدن به طرف مقابلشان نمی دهند و می گویند عشق یعنی یک روح در دو بدن! نه عزیزدلم! شما دو نفر هستید و با دو فردیت! هرچی به هم بچسبید حال طرف مقابل را بد می کنید و بسته به تیپ شخصیتی هر دو، یک روز حداقل یکی از شما فراری می شود  کاملا هم طبیعیه چون دلش می خواهد نفس بکشد! هر چسبندگی ای بده حتی اگر از روی عشق باشه! پس لطفا منو آروم بغل کن دوست مهربون مامان

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر خانم پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 19:52 http://fars.fr.cr/

سلامی به شیرینی دلتون خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم
خیلی دوست دارم پیش منم بیاین
31313

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.