سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

«برای گل وقت بگذار نه برای علف هرز »

امروز به صورت اتفاقی عکسی از بازی POU دیدم که چند سال پیش مد شده بود در گوشی ها! یه موجودی شبیه سیب زمینی رو از بچگی بزرگ می کردی، غذا میدادی، حموم میکردی، باهاش بازی می کردی و اون هر روز بزرگ و بزرگ تر میشد. من که هیچ وقت اهل بازی کامپیوتری نبودم  طوری به POU  می رسیدم که حتی یادمه یه شب که تبلتمو جایی جا گذاشته بودم با ناراحتی به همسرم گفتم حالا POU چی میشه؟ نکنه بچه بمیره! بازی مسخره ای بود و گذشت زمان باعث اتفاقی خاص و رفتن به مرحله بالاتری نمی شد و فقط وقت گرانبها  برای چیزی هدر می رفت که هیچ رشدی در پی نداشت.

یاد این افتادم که اون موقع ها که دانشجوی جامعه شناسی بودم یه نظریه ای خونده بودیم که خیلی دوستش داشتم و در حوزه ارتباط و خانواده به سادگی روابط را تبیین می کرد و از لاولر و یون بود (Lawler & Yoon) و خیلی ساده ش این بود که «تعداد روابط» باعث ایجاد «احساس مثبت»میشه  و احساس مثبت «تعهد» میاره. در واقع یعنی هرچه تعداد رابطه ما با یه آدم(یا حتی یک کار، بازی، حیوان خانگی و ...) بیشتر بشه، نسبت به اون احساس پیدا می کنیم و این احساس مثبت باعث میشه که بعد از یه مدت نسبت به اون احساس تعهد کنیم. در واقع من به خاطر وقتی که برای پو گذاشته بودم، به اون وابسته شده بودم و براش نگران می شدم!  این نظریه شکل دیگری از همون دیدگاهی است که در آموزه های دینی گفته میشه «صله رحم دل ها را به هم نزدیک می کند» درواقع به واسطه ارتباط  با اقوام نسبت بهشون حس پیدا می کنیم و دلمون می خواد بتونیم کاری براشون انجام بدیم. این در واقع شکل مثبت استفاده از این نظریه است.

حالا چی شد که اینارو گفتم؟ امروز یکی از خانم های  مجردی که در کلاس های سمفونی زندگی من شرکت می کرد، تماس گرفت و گفت: «یکی از همکارانم (مرد متاهل) خیلی با من راحته و درددل می کنه گاهی و منم تا جایی که بتونم راهنمایی میکنمش. یه سوالی ازم پرسیده که ازتون بپرسم.» مهم نیست سوالش چی بود  اما باید بگم که مورد های زیادی دیدم و شنیدم که طرف با افتخار میگه من با همکارانم رابطه ام خیلی خوبه و در جریان زندگی شون هم هستم. فکر می کنند من که زن دارم و همکارم میدونه، اون هم شوهر داره و اصلا شوهرش هم منو میشناسه... واقعیت اینه که هیچ قصد و نظری هم وجود نداره و مثلا خانم فقط از بدبختی اش میگوید و فریادش از دستِ شوهرش و خانواده ش هست! اما شش ماهِ بعد چه اتفاقی می افته؟

جالبه حتی من دیدم خیلی وقت ها پسر و یا دختری که در زمان مجردی خیلی سرسنگین برخورد میکنه با جنس مخالف و اصلا باب گفتگو را باز نمی کنه و به محض ازدواج فکر می کنه من که دیگه متاهل هستم و اشکالی نداره بگم و بخندم و راحت باشم و درد دل کنم با آدم ها.. خب عزیز دلم اون موقعی که باید از این فرصت استفاده میکردی، نکردی و حالا تازه بعد ازدواج اجتماعی(!) شدی؟

ما به عنوان یک آدم متاهل حق نداریم با دوست هم جنس مون هم دردل کنیم و مسائل همسرمونو براش بیان کنیم چه برسه به غیر هم جنس و این اصلا ربطی به روشن فکری و تاریک فکری نداره به خدا. شاید از دکتر هلاکویی که 37 ساله مشاور خانواده هستند در آمریکا شنیده باشید که: «یک قاعده علمی وجود دارد و اینکه روزی که کسی روانش را جلویِ شخصِ دیگری باز میکند، به آن آدم علاقمند میشود .ماجرایِ ارتباطِ انسانی اینه. شش ماهِ بعد این دو از درون جوری به هم گره میخورند که برخی اوقات فکر میکنند زندگی یعنی گفتگو و بودن با این آدم، نه بودن با همسرم و کسی که با او هستم. »  به میزانی که ما وقت میگذاریم برای آدم ها، احساس مثبت و تعهد پیدا می کنیم نسبت به اونها. پس تروخدا این وقت را در ارتباطی بگذاریم که ارزششو داشته باشه.  گاهی باید بین بد و بدتر انتخاب کرد: «بد» اینه که طرف الان یه ناراحتی از شما پیدا کنه که چی شد دیگه نمیاد با من حرف بزنه! اما «بدتر» اینه که رابطه به وابستگی ای بکشه که بیرون اومدن از اون خیلی داغون میکنه شمارو.  حتی این قاعده درباره مجردها هم صدق می کنه:  اگر میبینید طرفی که باهاش آشنا شدید آدمی از جنس شما نیست و شما هیچوقت حاضر نیستید با او ازدواج کنید، براش وقت نگذارید که اون بنده خدا وابسته بشه و بعدها مجبور بشید یا از سر دلسوزی و ناچاری تن به وصلت با اون بدید و یا اینکه یه دفعه طوری باهاش دعوا کنید و رابطه رو قطع کنید که طرف تعجب کنه قسم حضرت عباستو باور کنم یا دم خروسو؟!

اگر بخوام یک جمع بندی کنم باید بگم با اینکه به قول شازده کوچولو «ارزش گل تو به اندازه وقتی است که براش میگذاری» اما حواست باشه که برای گل وقت بگذاری نه برای علف هرز!