سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

زمین فوتبال یا والیبال؟

چندروز پیش مراجعی داشتم که خانمی بود علاقمند به حضور در جمع ، بسیار معاشرتی، اهل صحبت، با یه عالمه دوست که خیلی حریم شخصی نداشت و درباره مسائل خصوصی خود راحت حرف می زد. مشکلی که به آن خاطر مراجعه کرده بود، دختر 17 ساله ش بود که به نظر این خانم افسرده بود. کمی از ویژگی هایش صحبت کرد: ترجیحش به تنهایی است، از جمع‌های جدید استقبال زیادی نمی‌کند، فقط نشسته داره کتاب می خونه، خیلی مرموزه و اطلاعات نمیده، دوستای زیادی نداره و فقط با یک دوست قدیمی رابطه عمیق داره.
و با این توصیفات دخترش را متهم به افسردگی، ناامیدی و غیراجتماعی بودن می کرد و می خواست بیاردش پیش من که کمک کنم که درست بشه!  براشون گفتم که عزیز دلم با توصیفات شما از خودتون و دخترتون، فقط یک مسئله وجود داره و اون #تفاوت_شخصیتی شما دونفره. ایشون #درونگرا هستند و شما #برونگرا.

از ویژگی های درونگراها گفتم و اینکه چگونه باید با آنها برخورد کرد. جلسه بعد خود دختر خانم را آورد. دختری بسیار نازنین، محجوب و عمیق که فکر می کرد مشکل داره و می خواست که درست بشه. بهش گفتم شما کاملا "درستی" و نیاز به درست شدن نداری. فقط باید بپذیری که تیپ شخصیتی ت با مامان متفاوته و هیچکدوم بهتر یا بدتر نیستید.  متفاوتید. "نادرست" اینه که آدم ها انتظار دارند بقیه مثل خودشون باشند و هرکس که شبیه به خودشون نباشه را برچسب بیمار می زنند.

وقتی اومدم خونه فکر کردم بهتره مطالب درباره #شخصیت_شناسی را بیشتر گسترش بدیم چرا که یکی از مشکلات ما در روابط با ادمها، ناآگاهی مون درباره انواع تیپ های شخصیتی است. اگر من والیبالیستم، نمی تونم با قواعد این بازی وارد زمین فوتبال بشم. هر زمینی قواعد خودشو داره و ما اگر در زمین درونگراها بازی می کنیم باید قواعد اونهارو بلد باشیم. تازه فقط هم درونگرایی و برونگرایی نیست که. بعضی از آدم ها حس ششم قوی دارن و بعضی فقط هرچیزی را که ببینند و بشنوند و لمس کنند، می تونند باور کنند و کلی تفاوت های دیگه در ابعاد دیگه.

یعنی درواقع فقط هم یه زمین بازی وجود نداره، دنیا یه استادیومه با یه عالمه زمین بازی که وارد شدن به هر زمینی، قواعد خودشو میخواد و به میزانی که این قواعدو بلد باشیم، بهتر می تونیم با آدم ها ارتباط برقرار کنیم و کمتر اونارو قضاوت می کنیم.  ما متفاوتیم و اصلا قشنگی آدمها هم به خاطر همین تفاوت هاست. همه مون برای رشد به همدیگه نیاز داریم و اگر مثلا توی یه مهمونی همه برونگرا باشن، همه فقط بلند بلند حرف می زنند و هیچکس به حرف بقیه گوش نمیده. باید آدم درونگرایی باشه که با دقت به حرف شما فکر کنه و سوالات عمیق بپرسه.

حالا از این بعد سعی می کنم مطالب شخصیت شناسی بیشتری بگذارم که بهتر بتونیم ارتباط برقرار کنیم با #متفاوت ها.

راستی امروز اون دختر خانم برام پیامک فرستاد که خیلی خوشحاله و بعد از آشنایی خودش و مادرش با تیپ های شخصیتی، کلی حال هردوشون خوب تره و ارتباطشون بهتر و نگاهش به خودش قشنگ تر.

پرنده های "صلح" بر فراز هفت سین زندگی تان در پرواز!

سال 96 سالی پر از داستان بود! شاید مثل همه سال ها! ولی من در سال گذشته خیلی روزها و شب ها غم بزرگی دلمو گرفت. آخرین بار پس از داستان سقوط هواپیما به جناب همسر گفتم احساس می کنم دیگه خیلی سطح انرژی م پایین اومده و به سختی می تونم از امید بگم و فردایی بهتر را ساختن. فکر می کنم با این حجم عظیم سختی ها و فشار و از همه بدتر ناامیدی، کار "ساختن" هرروز سخت تر میشه و اراده قوی تری می طلبه.

ولی هرطور بود سعی می کردم نگذارم شعله کوچک این شمع امید در دلم خاموش بشه چرا که هنوز هم ایمان داشتم که شعله نازک یک شمع هم می تونه آتشی به پا کنه.

امشب در ساعات پایانی اولین روز سال جدید با تمام وجودم برای همه مردم سرزمینم ایران و همه اهالی زمین

 "گام برداشتن" هر روزه در راستای ایجاد آرامش، صلح، گسترش مهر و نیکی،

برای  خودمون و حداقل "یک نفر غیر از خودمون" را خواستارم.

از خداوند برای کسانیکه در این مسیر قدم برداشته اند، استواری و پایداری گامهایشان ،

و برای کسانیکه در این مسیر نیستند، توفیق هدایت در این مسیر را می خواهم.

من ایمان دارم اگر همه ما آدم ها ( همه یعنی من، تو، همسایه دیوار به دیوار من، بقال سر کوچه مون، راننده تاکسی خط نوبنیاد-ونک، معاون وزیر راه، رئیس جمهور کشورمون، وزیر آموزش و پرورش گینه نو و همه و همه و همه) گامی برداریم برای خدمت و دیگر خواهی، قطعا دنیا جای قشنگ تری میشه و به بهانه اینکه فلانی نمی کنه، پس چرا من بکنم، بار مسئولیت مون را زمین نگذاریم.

و در پایان و شاید به زبانی دیگر آغاز، به عنوان عیدی این غزل زیبای مولانای عزیز را به همه عزیزان تقدیم می کنم:

اگر آتش است یارت تو برو در او همی‌سوز

به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز

تو مخالفت همی‌کش تو موافقت همی‌کن

چو لباس تو درانند تو لباس وصل می‌دوز

به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی

ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز

به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف

همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاوز

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز

که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر

که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز


"فضیلت های ناچیز"

امشب که خونه مامان اینا جمع شده بودیم دور هم، امیرعلی اصرار کرد که منچ بازی کنیم. بابا رو هم به زور آوردیم بازی. با امیرعلی کل کل داشتن. امیرعلی دعا می کرد که ای خداااا  یه 2 بیارم بابارو بزنم. بعد 6 آورد. گفت ای باباااا. بوسش کردم و گفتم قربونت برم که انقدر به من ایده میدی برای نوشتن! پسر جون 6 آوردی ولی چشمت به فضیلت های ناچیزه! 2 بیاری که بابارو بزنی؟ با 6 میتونی کلی جلو بیفتی بدون زدن کسی.

بعد رفتم توی فکر حسااابی. که چقدر ما آدم ها توی زندگی چشممون به این فضیلت های ناچیزه. که اگر بتونیم فقط یه کم از بالاتر نگاه کنیم به قضایا،داشته هامونو بهتر می بینیم و خواسته هامون تغییر می کنه.

یاد مراجعی افتادم که برام تعریف می کرد که رابطه عاطفی ش به هم خورده. طرفش شخصیتی به معنای واقعی کلمه "بیمار" بود و وقتی فهمیده بود که خانم در حال تصمیم برای ترک رابطه هست، زودتر این کارو کرده بود. خانم با کلی گریه و زاری میگفت دلم میخواد رابطه مون دوباره درست بشه بعد طوری قطع کنم رابطه رو که حالشو بگیرم. گفتم عزیز دلم خدا خیلی دوستت داشت که این رابطه تموم شد...

به نظرم اونم 6 آورده بود، ولی میگفت چرا 2 نیست که بزنمش؟


)
پ.ن:  فضیلت های ناچیز اسم یک #کتاب هست از خانم ناتالیا گینزبورگ که به صورت مجموعه داستانه(

"توجه: خطر مسمومیت روانی!"

چند روز پیش یک غذای ترکیبی درست کردم از مخلوط چند تا چیز: چیزی پیتزا مانند با مواد فلافل و مخلفات و سلایق خودم. به نظر خودم  و جناب همسر که خوشمزه شدم بود.

دیروز که خواهرزاده ام امیرعلی اومده بود خونه مون، براش از همونا درست کردم. اول نگاه کرد، بعد بو کرد و پرسید خاله این چیه؟ چی ریختی توش؟ براش توضیح دادم. از قیافه و بوی اون هم انگار خوشش اومد. خورد و گفت خیلی خوشمزه است!

بعد از رفتنش کلی به فکر رفتم که حتی یک بچه 11 ساله وقتی چیزی را جلوش میگذارن برای خوردن، کلی بررسی می کنه و بعد می خوره. چون میدونه شاید با مزاجش جور نیاد. هرچند ته تهش اون غذا شاید یکی دو روز در بدنش بمونه و به زودی خارج میشه. اما چطوره که ما خیلی از غذاهای روانی را به راحتی می خوریم بدون اینکه بررسی کنیم؛ مثلا تلویزیون را روشن می کنیم و هر سریال یا فیلمی را می بینیم؟ تلگرام را باز می کنیم و روی هر پیام و خبر و گیف کلیک می کنیم؟ شاید به خاطر اینه که ما از اثر آنها بر روان خودمون آگاهی نداریم و نمی دونیم که هر چیزی انرژی و موجی از خودش ساطع می کنه و به جا میگذاره: از لبخند مهربان خانم همسایه گرفته تا داد و فریاد بچه ای در کوچه. و این انرژی روی همه موجودات تاثیر میگذاره و از اونجایی که انرژی از بین نمیره (حتی اگر از اثرش آگاه نباشیم) تا همیشه بر ناخودآگاه ما باقی می مونه.

ما آدم ها سریال ها، اخبار، پیام های تلگرام و کلی پیام های مخرب را راحت می بینیم واجازه میدیدم اثرشون را بگذارن بر ذهن و قلب مون. بدون اینکه به عواقب آنها فکر کنیم: حال بد روانی مثل خشم، ناامیدی، رخوت و بی مسئولیتی، سستی و بی تفاوتی،  کمرنگ شدن زشتی بسیاری از مسائل با دیدن و خوندن خیلی از اینها نصیب ما میشه ولی انگار ما اینجا کاملا منفعلیم و دهان  روان مون بازه که هرچیزی را داخلش بریزن در صورتیکه در دهان جسمی ما نمیشه هرچیزی را به راحتی ریخت. بعد از حداقلی از وسواس و بررسی، "انتخاب" می کنیم که بخوریم یا نه.

یادمه از سال 83 تا 88 تلویزیون و اخبار را دنبال نمی کردم (نه فقط صدا و سیمای خودمون، ماهواره را هم) ولی بعد از انتخابات 88 حدود چند ماه مجدد دنبال کردم همه چیزو. یادمه جدای از حال بد روانی، دچار معده درد اساسی شدم و پس از  چندوقت به این نتیجه رسیدم  چرا من دارم خودمو مریض می کنم با چیزهایی که خیلی هاش سخته بررسی صحت و سقمش ولی دستاوردش کاملا مشخصه برای من: بیماری جسمی و روانی. به این نتیجه رسیدم که مجددا اخبار را کنار بگذارم که مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان.  شاید بعضی از مخاطبان این نوشته بگن که یعنی چی؟ شما داری واقعیات را انکار می کنی برای اینکه حال خودت خوب بمونه! نه واقعا! من اساسا با انکار مخالفم و پذیرفتم که خیلی سیاهی ها و مسائل هست، نه فقط در جامعه ما، در خیلی از جاها، هرچند شدت و حدت داره. اما من اگر داخل خونه ام بشم و ببینم پر از آشغال هست و بوی بد، چند تا کار می تونم بکنم: بیام داخل خونه و بین آشغال ها راه برم و هی بگم اه اه چه وضعیه؟ چه بوی گندی و بعد آشغال ها را بررسی کنم یکی یکی و بگم آهان اینو پدر سوخته فلانی ریخته و اینو بهمانی. و بعد شروع کنم به فحش دادن به مقصرین. بعد هم بین همون آشغال ها زندگی کنم و بخورم و بخوابم. کار دیگه اینه که در را ببندم و برم خونه مامانم و یا اینور و اونور مهمونی. تا توی اون خونه نباشم که ببینم. اما راه دیگه اینه که به اندازه ای که می تونم جمع و جور کنم. شاید نتونم کل خونه را تمیز کنم، اما می تونم به اندازه جای زندگی و خواب خودم و حتی یکی دو نفر دیگه در دور و برم، تمیز کنم و قدمی بردارم.

من فکر می کنم میشه کاری کرد، میشه قدمی برداشت برای اصلاح، میشه کمکی کرد هرچند کوچک! ولی دیدن و خوندن سیاهی ها باعث ناامیدی و کرختی اجتماعی میشه. من یکی از بزرگترین ناراحتی هام اینه که دیدن این حجم کودکان کار و متکدیان پشت چراغ قرمزها یک پیامد مهم روانی داشته برام و اون اینکه من علیرغم میل باطنی م، دارم کرخت میشم نسبت به  اونها. این را هر دانشجوی سال اول جامعه شناسی هم  یاد گرفته در درس آسیب های اجتماعی که دیدن حجم وسیعی از بدبختی های آدم ها باعث بی حس شدن (کرختی)، بی حس شدن باعث بی تفاوتی و بی تفاوتی باعث بی مسئولیتی میشه در جامعه.  من می خوام فعال باشم و نه منفعل، پس بنشینم یک لیستی از کارهایی که می تونم بکنم، در بیارم که به قول مولانای جان:

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟

تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز

 

این لیست اولیه منه و از شما هم می خوام که به این لیست حداقل یک فعالیت در راستای #خانه_تکانی_فرهنگی اضافه کنید و آن را  در گروه هاتون به اشتراک بگذارید:

1.من انتخاب می کنم به جای پخش فیلم ها  و اخبار و بدبختی های آدم ها در جامعه، #داوطلب کمک در یک #موسسه_خیریه بشم و یک روز در ماه  کمکی هرچند کوچک در این راستا انجام بدم.

2.من انتخاب می کنم به جای پخش خبر بدبختی آدم ها، روزی یک خبر یا #کار_خوب که ترویج دهنده کارهای خوبی است که در راستای خانه تکانی های فرهنگی در جامعه انجام میشه، با اطرافیانم سهیم بشم (فعال مثبت باشم و نه منفعل)

3.من انتخاب می کنم به جای اینکه در مهمانی ها و دور همی های فامیلی و دوستانه غر بزنم و در گفتن بدبختی هام مدال بگیرم، یک #بازی با خودم ببرم و #کودک_درون آنها را درگیر کنم.

4.من انتخاب می کنم که چندتا #کتاب_صوتی در گوشی م بریزم و وقتی در ماشین، مترو و ترافیک هستم به جای خوندن مطالب تلگرام و دیدن شبکه های اجتماعی، چند صفحه کتاب گوش بدم.

5.من انتخاب می کنم که لیستی از کتاب ها و فیلم های خوبی که خوندم و دیدم تهیه کنم و با هشتگ #معرفی_فیلم و #معرفی_کتاب در گروه هام به اشتراک بگذارم.

6.من انتخاب می کنم که هروقت هر چیز خوبی دیدم، رفتار خوبی، فروشنده خوبی و ... بیام در حد چند خط درباره ش بنویسم و اون را به اطرافیانم معرفی کنم.

 

یادمون باشه حتی اگر همه اطرافیان من، منو  دعوت کنند به خوردن یک ظرف غذای کثیف و مونده و بوگندو،  این  منم که "انتخاب" می کنم که این دعوت را بپذیرم، بخورم و یا خیر!

"معذرت خواهی بد، بدتر از معذرت خواهی نکردن است"

قبلا کتاب "آخرین سخنرانی" را در سمفونی زندگی معرفی کردم. این کتاب از جذابترین کتاب هایی است که من در زندگیم بارها و بارها خوندم و هربار که می خونم بازم برام جدیده. دیشب داشتم برای نمیدونم چندمین بار این کتابو می خوندم که رسیدم به اواخرش با مبحثی با تیتر "معذرت خواهی بد، بدتر از معذرت خواهی نکردن است". گفتم بشینم اینو تایپ کنم و بگذارم در سمفونی زندگی که واقعا ارزش خوندن داره:

"معذرت خواهی بد، بدتر از معذرت خواهی نکردن است"

نوشته رندی پوش (از کتاب آخرین سخنرانی)

معذرت خواهی ها قبول / رد نیستند. من همیشه به دانشجویانم می گفتم وقتی معذرت خواهی می کنید، هیچ حالتی جز معذرت خواهی واقعی نتیجه نمی دهد.

معذرت خواهی های با اکراه یا غیر صمیمانه اغلب بدتر از معذرت خواهی نکردنند، زیرا مخاطب آنها را توهین آمیز برداشت می کند. اگر در برخوردتان با فردی دیگرکار اشتباهی انجام داده اید، چنان است که گویی در رابطه تان عفونتی پیدا شده باشد. معذرت خواهی خوب مثل آنتی بیوتیک است؛ معذرت خواهی بد مثل نمک پاشیدن بر زخم است.

در کلاس های من کار گروهی ضرورت داشت و اصطکاک بین دانشجویان اجتناب ناپذیر بود. بعضی دانشجویان سهم خود را ادا نمی کردند. بعضی دیگر آنقدر خودبین بودند که همگروهی هایشان را دست کم می گرفتند. در اواسط ترم، معذرت خواهی ها همیشه در دستور کار قرار می گرفت. هنگامی که دانشجویان معذرت خواهی نمی کردند، همه چیز به هم می ریخت. بنابراین من اغلب برای کلاس هایم روال این کار را توضیح می دادم.

با شرح دو نوع معذرت خواهی بد آغاز می کردم:

1)    متاسفم که کارم باعث ناراحتی ات شد. (این تلاش در جهت تسکین عاطفی است اما واضح است که نمی خواهید هیچ مرهمی بر زخم بگذارید.)

2)    من به خاطر کارم معذرت می خواهم اما تو هم باید به خاطر کارت از من معذرت بخواهی (این معذرت خواهی کردن نیست، تقاضای معذرت خواهی است.)

 

معذرت خواهی درست از سه بخش تشکیل می شود:

1)    کارم اشتباه بود.

2)    حس بدی دارم که ناراحتت کردم.

3)    چطور می تونم جبران کنم؟

البته بعضی ها در پاسخ به سوال سه از شما سوءاستفاده می کنند. اما بیشتر افراد نسبت به تلاش های شما در جهت بهبود اوضاع به واقع احساس قدردانی می کنند. ممکن است یه شما بگویند که چطور می توانید از راهی آسان و ساده اوضاع را بهتر کنید. و اغلب خودشان هم سخت تر می کوشند تا در بهبود اوضاع کمک کنند.

دانشجویان به من می گفتند اگر من معذرت خواهی کنم اما طرف مقابل معذرت خواهی نکند چه؟ من می گفتم: این دست شما نیست، پس نگذارید منصرفتان کند.

اگر طرف مقابل معذرت خواهی ای به شما بدهکار باشد و معذرت خواهی شما درست و صمیمانه باشد، بازهم ممکن است تا مدتی از او چیزی نشنوید. چه اهمیتی دارد که او درست هم زمان با شما به حالت احساسی لازم برای معذرت خواهی برسد؟ پس صبور باشید. بارها در کارم می دیدم که دانشجویان معذرت خواهی می کردند و سپس چندروز بعدهم گروهی هایشان سراغ آنها می آمدند. صبوری شما هم مورد قدردانی قرار می گیرد و هم پاداش دریافت می کند.