سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

"زندگی عدس وار یا تغییر شرایط کار؟!"

چند روز پیش داشتم عدس پلو درست می کردم و موقع شستن عدس ها، چندتایی افتاد بیرون، یکی رفت زیر کابینت آشپزخونه و یکی دوتا هم انگار در اطراف سینک قایم شدن! اینو امروز که داشتم آشپزخونه رو خونه تکونی می کردم متوجه شدم و در کمال تعجب دیدم که اون عدس ناقلا که رفته بود پشت سینی، یه فضای مرطوب پیدا کرده و جوونه زده بود! کلی ذوق کردم از دیدنش و قربون صدقه اش رفتم که چقدر خوب تونسته بود به فعلیت برسونه پتانسیل خودشو با کمترین امکانات.

بعد به این فکر کردم که ما این همه عدس داریم دور و برمون، یکی میشه عدس پلو و توسط ما خورده میشه، یکی میفته زیر کابینت و توسط جاروبرقی به دنیای زباله ها وارد میشه، یکی میشه سبزه عید که تا یه مدتی سبز میشه ولی از یه جایی به بعد انگار شرایط بهتری میخواد برای رشد و در نتیجه زرد میشه و میگنده، یکی میشه یه کاردستی کودکانه که می چسبونندش روی مقوا و یکی هم کاشته میشه در مزرعه و میشه گیاه عدس و به بار میشینه! همه عدس ها شعور زندگی دارن ولی فقط بعضی هاشون این شعور را به فعلیت می رسونند. شاید اون عدسی که زیر کابینت افتاده بود، آرزو داشت که در محیطی قابل رشد قرار می گرفت...

بعد با خودم فکر کردم ما آدم ها هم چقدر شبیه عدس ها هستیم! با این تفاوت که ما آدم ها قابلیت حرکت و تغییر موقعیتمون را داریم و اگر از جایی که در اون قرار گرفتیم راضی نباشیم، توان اینو داریم که موقعیت جدیدی برای خودمون بیافرینیم؛

در واقع من عدس نیستم که سرنوشت زندگیم در دست دیگران باشه!

و به قول دکتر هلاکویی: «انسان معمار سرنوشت خویش است» .

***این عکسو بعد از اینکه این نوشته رو در کانال تلگرامم(@lifesymphony) گذاشتم، یکی از مخاطبان سمفونی زندگی (که خواسته ناشناس بمونه) برام کشید و فرستاد:

"میشه تبر باشی و نبری..."

این نقاشی رو ببینید!

اولین بار که دیدم به نظرم جالب اومد ولی بعد فکر کردم آخه کاری که الان این تبر می کنه که هر چوب ساده ای هم می تونه انجام بده. یاد اون داستان مولانا در فیه مافیه افتادم که می گفت آدمی را برای کاری آفریده اند که آن کار از هیچ کس دیگر برنیاید، مثل اینکه شمشیر فولادین ارزشمندی برداری و به عنوان ساطور از اون استفاده کنی و گوشت گندیده ای را ببری؛  یا اینکه کارد جواهرنشانی را به دیوار بزنی و کدو بر اون آویزان کنی و بگی که من اونو بی استفاده نگذاشتم و دارم باهاش کاری می کنم. خب این کار از میخی ساده هم برمیاد (البته نقل به مضمون کردم از فیه مافیه) خب در این عکس هم به نظر من این هنر نیست که تبر  قیم نهال بشه. تبر برای بریدن ساخته شده و میتونه خیلی از درختان خشکیده و بی استفاده رو ببره و به جای اون ها نهال های جدیدی کاشته بشه. وگرنه اگر همه تبرها مسئولیت خودشون رو فراموش می کردند، دنیارو درختای خشکیده برمی داشت و جایی برای نهال های جوان نمی ماند! بعد یاد این افتادم که چند وقت پیش یکی از مکان هایی که براشون کلاس برگزار کردم و خیییلی هم همیشه به من لطف داشتن و دارن، از من خواستند در برنامه ی جشنی که داشتند، مجری برنامه بشم و اصرار هم داشتند که شما خیلی با شور و هیجان هستی و ما مطمئنیم از شما بهتر مجری برای این برنامه پیدا نمی کنیم:))) گفتم ممنونم از محبت شما! میدونم که اگر مجری بشم، مجری خوبی میشم اما من برای مجری گری ساخته نشدم. مثل این میمونه که یه مجری محترم بگه من چون 4 تا کتاب روانشناسی خوندم، خودم کلاس های آموزش خانواده رو هم برگزار می کنم، دیگه کسی رو نیارید.

به نظرم مولانا خیلی قشنگ می فرماید که: هرکسی را بهر کاری ساختند/ مهر آن را در دلش انداختند
پس لطفا تبر عزیز دست از این بازی ها بردار و برو کار اصلیت رو انجام بده

منم فکر می کنم بهتر باشه اسم این نوشته رو بگذارم: میشه تبر باشی و نبری! ولی اون وقت دیگه تبر نیستی، یه چوب ساده ای!