سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"
سمفونی زندگی

سمفونی زندگی

گاه نوشته های من از "سمفونی زندگی"

«دندونی رو که درد میکنه به حال خودش رها نکن»

چندروزه در حال رفت و آمد به دندون پزشکی هستم و در حال پر کردن دندون هایی که مدت هاست رسیدگی به آنها را به «بعدا» موکول می کردم. یکی از دندون هام در وضعیتی بود که روز اول پس از کلی سر و کله زدن جناب دندانپزشک گرامی با اون، در نهایت روکشی موقت کرد و گفت فردا بیا که کاملش کنم. داشتم به این فکر می کردم که خیلی از ما خیلی اوقات دندون خرابو رها می کنیم به حال خودش و سعی می کنیم باهاش کنار بیاییم و دائم با دارو و مسکن پشت گوش میندازیم فقط به خاطر اینکه نمی خواهیم صدای مته دندون پزشکی و درد ناشی از برخورد وسایل با ریشه دندونو تحمل کنیم ولی از یه جایی به بعد کار به جایی میرسه که دیگه چاره ای جز رفتن به دندونپزشکی نیست! و فکر می کردم که موندن در یک رابطه عاطفی  ناسالم هم درست مثل نرفتن به دندونپزشکی و خوردن مسکن و پشت گوش انداختن اونه! دوستی دارم که جدیدا داره سعی می کنه از رابطه ای عاطفی  بعد از سه سال دوستی بیرون بیاد. جالبه ایشون هم مثل بیشترکسانی که در رابطه عاطفی ناسالم هستند تقریبا ازهمون چند ماه اول به بعد متوجه میشن که خیلی وضعیت خوب نیست و نیاز به مراجعه به دندونپزشک هست اما هی سعی می کنن پشت گوش بندازن، مسکن بخورن، با دندون های اون طرف غذا بخوردن چون: از نظر عاطفی وابسته شدند و بیرون اومدن ترس داره، درد داره، دلتنگی داره، ابهام داره، افسردگی و دوران سخت داره!

عزیز دلم این فقط یک دندونه ولی اگر همین طوری ادامه پیدا کنه دندونهای هم جوارو هم خراب می کنه و از یه جایی به بعد شاید عفونتش کل لثه و فک رو هم درگیر کنه!

خیلی وقت ها آدم هایی که درگیرهستند فکر می کنند آخه چندساله من این دندونو دارم کلی تا حالا خرجش کردم، براش بهترین مسواک ها و خمیردندونارو خریدم کلی وقت گذاشتم براش، آخه چطوری می تونم الان به نبودنش فکر کنم؟

بله! بعد از بیرون اومدن از یک رابطه عاطفی دلتنگ میشیم و یاد خاطرات خوب می افتیم، اگر هم بتونیم به سختی این مرحله رو پشت سر بگذاریم، دچار کلی ابهام میشیم که حالا چی میشه؟ نکنه دیگه هیچکسی نباشه برای من؟ فقط اون بود که میتونست اخلاقای بد منو تحمل کنه! هیچ کس دیگه ای نمی تونه منو تحمل کنه! اعتماد به نفسمون کلیییییی پایین میاد و فکر می کنیم اصلا دوست داشتنی نیستیم! گاهی بعضی هامون حسادت می کنیم که نکنه فلان رقیب الان کلی ذوق کنه که من دیگه نیستم و بیاد سریع جای منو بگیره! اطرافیان چی میگن! حتما میگن این یکی رو هم نتونستی نگه داری؟! نکنه به خاطر لعن و نفرین های روزای آخرش خدا سرم بیاره و روز خوش نبینم........

عزیز دلم فقط باید یک مدت تحمل کنی و با روش های مناسبی که درمانگرت پیشنهاد میده دوران نقاهت رو پشت سر بگذاری! خیلی وقتا دو نفر هردوشون به تنهایی خیییییلی خوب هستند اما برای همدیگه مناسب نیستند! باهم بسیار متفاوتند و به درد هم نمی خورن! یه دوره درد رو تحمل کن ولی باور کن هر رنجی دستاورد داره.

متاسفانه بعضی ها میرن تا یه جایی و  دندونو ترمیم میکنند و با روکش موقت میان خونه ولی وقتی درد و ناراحتی صندلی دندونپزشکی یادشون میاد میگن ولش کن دیگه نمیرم همین طوری خوبه و از ترس ادامه تحمل درد، رابطه رو مجدد از سر شروع می کنند! بعضی از ما فکر می کنیم اصلا  بدون دندون نمیشه سر کرد!!

باور کنید این روزا خیلی از دندونهارو پر می کنند! اصلا شاید این دندونی که برای نگه داشتنش اینقدر تلاش می کنی دندون شیریه! باید بیفته که دندون اصلی بجاش در بیاد.  "اصل فراوانی" از مهمترین قوانین طبیعته! به قوانین طبیعت اعتماد کنیم

 

" ماهی بداخلاق مجبوره تنها باشه!"

ما دو تا ماهی فایتر داریم که جدای از آکواریوم مان و در تنگ هایی جداگانه قرارشون دادیم. ویژگی فایترها اینه که نمی تونند با خودشون بسازند و بسیار سلطه طلب هستند و می خوان قلمرو فضایی فقط برای خودشون باشه و وقتی فایتر دیگه ای پیششون قرار داده میشه باهم دعواشون میشه در نتیجه باید جداگانه نگهداری کنیم ازشون. دیروز داشتم به باله های زیباشون و رنگ خیره کننده اش نگاه می کردم و فکر می کردم که چرا ماهی به این زیبایی تنهاست؟ 
یاد آدم هایی افتادم که همه روابط اجتماعی و عاطفی شونو به راحتی از دست میدن چون اخلاق خوبی ندارند، دائما دیگرانو کنترل می کنند، تحقیر دیگران جزء برنامه های اصلی شونه، خسیس هستند و کلیییی حسابگر، با دوستان رابطه خوبی ندارن، با خواهر برادراشون قهرن و تنهای تنها و به دور از روابط اجتماعی گذر عمر می کنند! وقتی هم که پیش کسی میرن از عالم و آدم شکوه و شکایت دارند که همه بی معرفتند و هیچ کس به فکر کسی نیست و بچه ها و نوه ها هم که انگار نه انگار!

من فکر می کنم چیزی که باعث میشه افراد دور آدم جمع بشن و نگذارن تنها بمونی نه بچه اس و نه همسر و نه هیچ کس دیگه: بچه که بودم یه حاج خانم کوکب در همسایگی ما بود که فرزندی نداشت ولی کل محله و دوست و فامیل روز و شب دور و برشون بودند بس که خودش و همسرش مهربون و خوش اخلاق بودن و با  نیکی و روی خوش هوای همه رو داشتند و متقابلا بقیه هم هوای اونها رو. الان هم که نزدیک نود سال دارند شبانه روز خانم ها میرن خونه شون و همه کارهاشو میکنن و توی همه مراسم شادی اولین کارت دعوت دم خونه اونها برده میشه! 
پس  ماهی فایتر زیبای من! بهتره به جای اینکه دنبال مقصر بگردی، اخلاقتو نیکو کنی که تنها نمانی

" همه پولدارها دزدند!"

امان از این بحثای تلگرامی! چند روز پیش در یکی از گروه های تلگرامی یکی از دوستانم مطلبی گذاشته بود که منجر به بحث و مجادله شد. دوست مورد نظر در پی اثبات گفته هایش از خانواده اش مثال زد که همه ما در جریان بودیم که از خانواده ای مرفه و در عین حال مذهبی هستند.  در حاشیه این گفتگو در گروهی خصوصی تر چندتا از همان دوستان شروع کردند به تحلیل گفتگوی آن دو نفر و در کمال تعجب و ناباوری، همه شان آن دوست مرفه مذهبی را متهم کرده و گفتند "حالا فکر می کنه هنر می کنند به آدم ها کمک مالی می کنند از دهن یکی دیگه در میارن و به یکی دیگه کمک می کنند"!  خیلی عجیب بود برای من! همه ما از نزدیک خانواده این دوست را میشناختیم  و حداقل من یادمه که پدری تلاشگر و هوشمند داشت که با پشتکار و هوش فوق العاده اش به مواهبی دست پیدا کرده بودند. ولی خیلی جالبه که من بارها و بارها دیدم که از نظر اکثر غریب به اتفاق آدم ها هرکس که پولداره حتما پدرش دزد بوده و کلا امکان نداره کسی بدون خوردن مال حروم پولدار شده باشه! در صورتیکه خیلی از ما و یا حداقل خود من بارها و بارها دیدم آدم هایی رو که  بسیار خلاق و خوش فکر بوده و با پشتکار فراوان و یا تحصیل در زمینه ای خاص پولدار شده اند.  یاد مطلبی افتادم از کتاب "قانون توانگری" کاترین پاندر درباره "خصومت یا انتقاد و نامهربانی درباره ی توانگران". برای بررسی خودتون همین جا یک سوال خیلی مهم از خودتون بپرسید و یا تجربیاتتون رو مرور کنید: وقتی کسی به آرزوهاش میرسه، چه احساسی به شما دست میده و چه واکنشی از خودتون نشون میدید؟ آیا به راستی تاب تحملش را دارید یا مثلا می گید " نمی دونم این آدم بی عرضه چه طوری پولدار شد ؟! یا نمی دونم این بیسواد چه طوری رفت بهترین رشته ی دانشگاه؟! یا نمی دونم چرا این بیریخت، همسری به این خوبی گیرش اومد؟!! و چیزی تو همین مایه ها...

در اون کتاب صحبت از این بود که وقتی ما موهبتی را مورد انتقاد قرار میدیم ، اون موهبت از ما فاصله می گیره یعنی باید مراقب حرف زدن و فکر کردنمون باشیم. در این رابطه قانونی هم در سیستم آرزوها هست که می گه : 

"ما هرگز نمی تونیم آرزو و موهبتی که دیگران را بخاطر به دست آوردنش سرزنش می کنیم، به دست بیاوریم!"

نتیجه ی مهم اینکه گاهی ما مورد امتحان قرار می گیریم یعنی گاهی انگار موهبت دلخواهمان نخست به سراغ یکایک افراد پیرامون ما میره!

در این لحظه اگر از آنها ایراد بگیریم و انتقاد کنیم، یا اگر نسبت به آنها حسادت کنیم و احساس خصومت کنیم، در امتحان مردود شده ایم و نگذاشته ایم که آن برکتها و موهبتها به سراغمان بیاد.

 بهترین کار در این لحظات اینه که صادقانه شروع کنیم به دعا کردن و طلب برکت کردن برای اون شخص و شادمانه خدا را شکر کنیم که همان برکتها یا حتی بزرگتر از اونها به سراغ ما هم خواهد آمد چون هروقت موهبتی برای دیگران پیش میاد، نشانه ی اینه که همان موهبت یا برتر از آن می تونه برای ما هم پیش بیاد!

اگر معتقد باشیم که موهبت دیگران نشانه ی اینه که موهبت ما هم نزدیکه، برکتهای زیادی به دست میاریم. پس از این به بعد با دیدن موفقیت، خوشبختی و پولداری دیگران نه تنها دزدی و خوش شانسی رو به اونا و بدشانسی رو به خودمون نسبت ندیم بلکه براشون دعا کنیم و پیشاپیش خدارو شکر کنیم و مطمئن باشم که مال ما هم در راهه!

"چهار جنبه زنانگی در روان زن"

در یکی از کلاسام داشتیم با عزیزان درباره "چهار جنبه زنانگی در روان زن"  صحبت می کردیم که فکر کردم خلاصه ای از اونو با شما عزیزان هم به اشتراک بگذارم:

جنبه آمازون(جنگجو): زن آمازون دارای تمرکز حواس بالا و فزون خواه است، ابراز وجود می‌کند، هدف‌دار و متکی به نفس و خود کفا است، ارتباط او با مردان زندگی‌اش در قالب همکار، رفیق و رقیب است.

جنبه مادر: حامی و سرپرست است.  زنی است که با وابستگی‌اش به دیگران کامیاب می‌شود، او نه تنها فرزندانش را بزرگ می‌کند، بلکه سایرین و خویشاوندان، دوستان مؤنث و همسر را هم می‌پرورد.

جنبه مادونا: سرشتی الهام بخش است و معیارها و ارزش‌ها و ایده‌ها را منتقل می‌کند. بازتابنده و تجسم محسنات کامل زنانه از لحاظ بردبارى، وقار و وفای به عهد است. این نوع زن در پی کسب عظمت برای خود نیست، او ترجیحاً مرد را در زندگی به سوی عظمت می‌کشاند و بی هیچ قید و شرطی از تلاش وی در جستجوی کسب خرسندی و موفقیت حمایت می‌کند.

جنبه معشوقه: زنی که در روابط شخصی خود با مرد در سطوح مختلف عقلانى، عاطفى، جنسی بیش از هر چیز دارای نقشی تعیین کننده و فعال است.

اما دو تا نکته:

1. زن امروزی شدیداً به سوی جنبه آمازون شخصیتش متمایل شده است، او به سوی قدرت و در ضدیت با عشق جهت‌گیری کرده است. مادری را به تعویق می‌اندازد، با مادونا که از مد افتاده، در تماس نیست و از معشوقه فقط به قصد کامجویی جنسی استفاده می‌کند. او انرژی‌اش را در جهان بیرون به کار می‌گیرد، نه در جهت آفرینش پیوند و روابطی پر مهر و محبت، او احساس می‌کند فقط به دلیل «انجام دادن» ارزش دارد. به عبارتی به دلیل موفقیت‌ها و دستاوردهایش نه به دلیل «بودنش» یعنی شایستگی‌های زنانه کاملش. بنابراین نه آرامش یافته و نه حصارهای خود را گشوده است. او پریشان و فرسوده است. نسبت به جنس مخالف نگرشی رقابتی دارد و با آنها مبارزه می‌کند "تا مردانی بهتر از آنها باشد" از درک تفاوت‌های روانشناختی و رشدی میان دو جنس هم عاجز است.

2. زن باید نهایتاً در طول دوره حیاتش تمام چهار جنبه روان خود را تجربه کند و در هم بیامیزد. باید به درون خویشتن خود بنگرد و آن جوانبی از شخصیتش را که هنوز نیازمند رشد است، کشف کند. زنانی که با جنبه‌های زنانگی‌شان در تماس‌اند لزوماً از جنبه آمازون بی‌بهره نیستند(یعنی الزاماً موجوداتی بی‌اراده نیستند که تحت نظارت دیگران باشند).

من به شخصه اعتقاد دارم که اغلب دختران امروزی  یا نمی خواهند مثل مادرانشان باشند ( از نظر آنها مادرانشان بیشتر جنبه مادر و مادونا را داشتند)  و یا خود مادرها طوری آنها را تربیت کردند و تاکید داشتند که مثل ما نباش،  خودت از خودت استقلال داشته باش و انقدر وابسته مرد نباش!  که خواه ناخواه به سمت پرورش جنبه آمازون و معشوقه پیش رفته اند دقیقا مانند پاندول ساعت یا به چپ هست یا راست و حد تعادل رشد نکرده

"دوست مهربون مامان"

بچه بودم 6-7 ساله. مامانم دوستی داشت بسیاااار مهربان و تقریبا چاق. هربار که بغلم می کرد انقدر سفت منو می چسبوند به خودش که احساس می کردم دارم خفه میشم. میدونم خیلی دوستم داشت اما من دوست داشتنشو دوست نداشتم. این روزها خیلی از آدم ها را می بینم که ادعا می کنند همسرشان را خییییلی دوست دارند و راست هم می گویند اما از شدت عشق حسااابی می چسبند به اون و دلشون می خواد همه جا باهم باشند، اگر دیدن مادرش می خواهد برود باید باهم بروند، اگر گردش و تفریح و دورهمی با دوستان هست حتما باید باهم بروند. اگر خانه هستند حتما آن یکی هم باید باشد و کلا فضای نفس کشیدن به طرف مقابلشان نمی دهند و می گویند عشق یعنی یک روح در دو بدن! نه عزیزدلم! شما دو نفر هستید و با دو فردیت! هرچی به هم بچسبید حال طرف مقابل را بد می کنید و بسته به تیپ شخصیتی هر دو، یک روز حداقل یکی از شما فراری می شود  کاملا هم طبیعیه چون دلش می خواهد نفس بکشد! هر چسبندگی ای بده حتی اگر از روی عشق باشه! پس لطفا منو آروم بغل کن دوست مهربون مامان