-
"همینه دیگه"
شنبه 31 تیر 1396 11:09
چند روزی بود به خاطر بیماری مادرم و بعد هم خاله م درگیر بودم و امروز که خاله خانم داشت از بیمارستان مرخص میشد، رفتم طبقه پایین که ساک همراه را تحویل بدم. آقای خوش اخلاق تحویل گیرنده گفت: «دارید میرید؟ حالا نهار می خوردید، بعد می رفتید؟ هرچند بگو با این ناهار مزخرف بیمارستان، خوردن داره مگه؟» لبخند زدم و گفتم: « نه...
-
دوره های آموزش خودمراقبتی به کودکان
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 00:54
پیرو اتفاقات اخیر میخوام نوشته ای در خصوص دوره های خودمراقبتی به کودکان بنویسم و به زودی بگذارم اینجا
-
"رانندگی در مسیر شخصی"
چهارشنبه 16 فروردین 1396 11:21
چندوقت پیش که آمدیم شمال، بابا به شدت بیمار شد طوری که دیدیم نمی تواند رانندگی کند بنابراین جناب همسر پشت فرمان ماشین بابا نشست و من پشت ماشین خودمان. اوایل آنها جلو بودند و من پشت آنها. دائم مواظب بودم که ببینم از کجا میروند که منم دنبالشان باشم. از یک جایی به بعد خسته شدم و خودم جلو افتادم. ولی دائم در آینه نگاه می...
-
عمق رودخانه، گرمای رابطه
دوشنبه 30 اسفند 1395 11:55
وقتی خشکسالی میشه و کم بارشی،
-
"لوبیای سحرآمیز مال قصه هاست"
جمعه 15 بهمن 1395 01:01
پارسال تقریبا همین موقع ها بود که این پیام بین گروه های تلگرامی دست به دست می چرخید که بیایید امسال به جای سبزه عید، هسته های پرتقال و نارنج بکاریم و به جای از بین بردن چند هزار تن گندم و عدس و ماش، دانه ای بکاریم. از اونجایی که جناب همسر بسیار علاقمند به گل و گیاه هستند، ما هم یک مدت هرچی پرتقال خوردیم هسته شو خیس...
-
" کاروان دلواپسان بیمار"
شنبه 2 بهمن 1395 15:36
چندروز پیش در باند سرعت اتوبان صدر در حال رانندگی بودم که یهو یک آمبولانس پشتم سبز شد. طبق قاعده به باند کناری اومدم تا آمبولانس عبور کنه. طبق عادت که بعد از راه دادن به کسی به جای اولیه برمیگردم، به مسیر اولیه برگشتم که مجدد یک ماشین پشتم چراغ زد و من فکر کردم حتما این بنده خدا همراه مریضه و نگران. راه دادم و به لاین...
-
«زمان بندیه به جا، کوکو باشه یا پیتزا؟»
جمعه 10 دی 1395 12:56
من عاشق آشپزی ام! البته بهتره بگم بیشتر عاشق افکار و ایده هایی که در حین آشپزی به ذهنم میاد. دیروز داشتم پیتزا درست می کردم. اول چند دقیقه ای گوشت و پیازو تفت دادم و بعد ادویه های مختلفو اضافه کردم، بعد قارچو تفت دادم و فلفل دلمه، روی خمیر از قبل آماده شده سس قرمز مالیدم و کمی پنیر پیتزا و بعد مواد را لایه لایه اضافه...
-
"فیلتری در مسیر رودخانه زندگی"
پنجشنبه 18 آذر 1395 02:28
یکی از اقوام به تازگی خونه ای از پدربزرگش به ارث برده. خونه ای قدیمی و تقریبا نیمه خراب. می گفت اول که دیدیم خونه رو ،گفتیم خب اینم میفروختی و می خوردی دیگه پدرجان! فخری هم نمیفروختی اون دنیا به فرشته ها که یه خونه برای نوه ام به ارث گذاشتم! ولی همسرم گفت نه بابا خوبه! فقط احتیاج به تعمیرات اساسی داره، درستش میکنیم...
-
«تصویر ذهنی، واقعیت عینی»
دوشنبه 15 آذر 1395 22:50
دوستی تعریف می کرد که چندماه پیش یکی از همکارام عکس عروسیشو نشونم داد که آقای داماد بسیار خوش تیپ و جذاب بود توی عکس، خودش هم انگار تو آرایشگاه عوض شده بود. چندروز پیش به طور اتفاقی در خیابون دیدمشون. بنده خدا داماد پوست بسیار نازیبایی داشت پر از چاله چوله. خودش هم چون همکارم بود و قبلا دیده بودمش تعجبی نکردم از تغییر...
-
"بیرون نمی توان کرد، الّا به روزگاران"
جمعه 5 آذر 1395 01:08
عمر دوستی پدرم و سیگار از عمر خیلی از دوستی ها بیشتره متاسفانه: بیش از 40 سال! مدتیست به خاطر ریشه کردن این دوست بدگهر در وجودش درگیر دکتر و بیمارستان بودیم: در عکس ریه مشخص شد که قسمت کمی از اون مونده و پزشک گفت اگر می خوای همین یه ذره هم برات کار کنه باید سیگار را دیگه نبوسی و بگذاریش کنار. اما به خاطر نیکوتین سیگار...
-
"گاهی به آینه نگاه کن"
شنبه 29 آبان 1395 11:47
امروز رفته بودم منزل یکی از دوستانم که مادرشون معلمم بودند سال ها پیش. به نظرم خیلی پیر شده بودند طوری که با خودم فکر کردم نکنه مریضی چیزی شدند این مدت که خبری ازشون نداشتم. خلاصه بعد از کلی احوال پرسی، جویای احوال سایر معلمین شدم. ایشون گفتند اتفاقا چندروز پیش فلانی را دیدم و چقدر هم بنده خدا شکسته و پیر شده بود....
-
«کتمان یا درمان؟ مسئله این است!»
یکشنبه 18 مهر 1395 22:26
امروز رفته بودم پارک نزدیک خونه مون پیاده روی. دختربچه ای را دیدم که همراه مادرش بازی می کرد و متاسفانه زمین خورد طوری که یکی از زانوهاش زخمی و خونی شد . دختر گریه می کرد و مامانش می گفت چیزی نشد که! کو؟ چیزی نیست و سریع روی زخم را پوشوند که دختر خون و زخم را نبینه. اما واقعیت این بود که «چیزی شد» پایی زخمی شد و خون...
-
«جعبه ای پر ز دوست»
جمعه 16 مهر 1395 23:03
من از بچگی به جعبه ابزار علاقمند بودم و اولین هدیه ای هم که قبل از ازدواجمون به عنوان کادوی تولد به جناب همسر دادم یه جعبه ابزار بود. شاید کمی خودخواهانه بود و اون بنده خدا کلی تعجب کرد که این چه کادوی تولدیه! ولی بنظر خودم که بهترین هدیه ای بود که می شد به یک مرد داد. دیروز داشتم در جعبه ابزار مذکور دنبال کاردک...
-
«سری که درد نمی کنه، دستمال نمی بندند»
سهشنبه 6 مهر 1395 11:40
برای شما هم پیش اومده که یه چیزی شبیه جوش روی صورتتون بروز کنه که هم جوشه و هم نیست؟! یه چیز زیر پوستی! نه هنوز مثل جوش سر داره و نه پوستتون صافه؟ من از نوجوانی که پای «خانواده جوش» به صورتم باز شد، با این نوع جوش ها مشکل داشتم و انقدر فشار میدادم که سر باز کنه! بعد از اون هم پوستم بدتر میشد و مامانم میگفت آخه بیماری...
-
«برای گل وقت بگذار نه برای علف هرز »
یکشنبه 4 مهر 1395 11:34
امروز به صورت اتفاقی عکسی از بازی POU دیدم که چند سال پیش مد شده بود در گوشی ها! یه موجودی شبیه سیب زمینی رو از بچگی بزرگ می کردی، غذا میدادی، حموم میکردی، باهاش بازی می کردی و اون هر روز بزرگ و بزرگ تر میشد. من که هیچ وقت اهل بازی کامپیوتری نبودم طوری به POU می رسیدم که حتی یادمه یه شب که تبلتمو جایی جا گذاشته بودم...
-
"موجوداتی به نام اوچوم پوچوم"
سهشنبه 12 مرداد 1395 19:21
دختر کوچولوی نازنینی چند روز پیش، چندساعتی مهمون ما بود و انگشتر کوچولوشو درآورد که از دستش افتاد و حالا بگرد و بگرد مگه پیدا شد؟! همه خونه رو گشتیم و بعد هم یکی از دوستان پیشنهاد کرد موقع جارو زدن خونه مواظب باش! منم تا یه مدت هروقت جارو میکردم و جارو یه صدای قییییژ ناشی از مکش چیزی بزرگ داشت، من حدس میزدم انگشتره!...
-
"زندگی عدس وار یا تغییر شرایط کار؟!"
شنبه 9 مرداد 1395 01:41
چند روز پیش داشتم عدس پلو درست می کردم و موقع شستن عدس ها، چندتایی افتاد بیرون، یکی رفت زیر کابینت آشپزخونه و یکی دوتا هم انگار در اطراف سینک قایم شدن! اینو امروز که داشتم آشپزخونه رو خونه تکونی می کردم متوجه شدم و در کمال تعجب دیدم که اون عدس ناقلا که رفته بود پشت سینی، یه فضای مرطوب پیدا کرده و جوونه زده بود! کلی...
-
"میشه تبر باشی و نبری..."
چهارشنبه 9 تیر 1395 08:38
این نقاشی رو ببینید! اولین بار که دیدم به نظرم جالب اومد ولی بعد فکر کردم آخه کاری که الان این تبر می کنه که هر چوب ساده ای هم می تونه انجام بده. یاد اون داستان مولانا در فیه مافیه افتادم که می گفت آدمی را برای کاری آفریده اند که آن کار از هیچ کس دیگر برنیاید، مثل اینکه شمشیر فولادین ارزشمندی برداری و به عنوان ساطور...
-
«اندکی صبر، سحر نزدیک است»
یکشنبه 6 تیر 1395 06:43
چندروز پیش با دوستی صحبت از مثنوی مولانا شد، می گفت خیلی شنیدم از مثنوی و اینکه قرآن فارسی است و کلی حرف داره برای گفتن اما وقتی می خونم هیچی نمی فهمم همین باعث شده که بگذارمش کنار! گفتم چندسال پیش می رفتم کلاس زبان، استادمون می گفت برای قوی شدن مهارت listening سعی کنید هر روز موسیقی و یا اخبار انگلیسی و کلا فایل های...
-
قسمتی از سخنرانی زیبای خانم آنیتا مورجانی در TED
دوشنبه 24 خرداد 1395 15:46
من دوست دارم که شما تصور کنید، که ما همه باهم در یک انبار بسیار تاریک هستیم که کاملا سیاهه، و شما هیچ چیزو نمی تونید ببینید.اما تصور کنید که در دستتون یک چراغ قوه کوچک هست و روشنش می کنید و با نور اون در مسیر حرکت می کنید تا مسیرتونو پیدا کنید. در تاریکی هر چیزی که شما می بینید تنها چیزی هست که نور چراغ قوه روش...
-
" بابا من میخوام با بچه ها بازی کنم"
پنجشنبه 20 خرداد 1395 01:59
چند شب پیش در پارکی، پسر بچه ای رو دیدم که سوار یک ماشین کنترلی خیلی گرون بود و بنده خدا میخواست پیاده بشه و بیاد با بچه ها بازی کنه، پدرش (که احتمالا همه کمبودهای کودکیشو داره با خرید های جورواجور برای بچه اش جبران میکنه) میگفت حق نداری(!!!) پیاده بشی، باید با این بازی کنی و جالبه این پدر چشم هاش برق می زد از امکانات...
-
دوره جدیدی از سمفونی زندگی: مهارت انتخاب و ازدواج
جمعه 7 خرداد 1395 02:17
دوستان و همراهان عزیز سمفونی زندگی سلام؛ دوره جدیدی از " سمفونی زندگی " برگزار می شود : طی دو روز (یکشنبه و دوشنبه 9 و 10 خرداد ماه 1395) ساعت 4 تا 7 عصر دوره "مهارت انتخاب و ازدواج" سمفونی زندگی در فرهنگسرای امام برگزار می شود (برای جوانان و در صورت علاقه والدین علاقمند) عنوان برنامه روز اول هست «...
-
"خیلی بزرگ، خیلی کوچک"
شنبه 25 اردیبهشت 1395 03:24
امروز داشتم یه کلیپ زیبا درباره زمین می دیدم (از اینجا ببینید شما هم ) که یاد این نوشته قدیمی ام افتادم : چند روز پیش خانم همسایه رو دیدم و از دخترش صحبت کرد که نزدیک امتحاناتشه و در بعضی درسا مشکل داره و ازم پرسید که معلم خصوصی ریاضی و علوم سراغ ندارید؟ گفتم نه بابا این هزینه ها چیه؟ کاری نداره ریاضی راهنمایی که ....
-
"پیروزی بر لوله شدگی"
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 23:38
ما یه پادری جلوی ورودی خونه مون داریم که چون کفشارو روی اون در میاریم ، زود به زود کثیف میشه! در نتیجه تقریبا دو هفته یکبار می شورمش و لوله میکنم و میگذارم داخل یه سینی تا آبش بره و خشک بشه. بعد خشک شدن تا یه مدت لوله می مونه و من برای اینکه صاف بشه یکی دوروز مجددا لوله ش میکنم اما این بار از پشت و بعد بالاخره صاف...
-
"ماندن در دود، عادت به وضع موجود"
شنبه 28 فروردین 1395 02:23
مدتیه که کارای جناب همسر خیلی زیاد شده و در نتیجه حتی آخر هفته ها هم فرصت گشت و گذار و استفاده از این هوای بهاری رو نداره. بنابراین من فکر کردم بهتره به جای اینکه تنها توی خونه بمونم، به همراه بچه های فامیل برنامه گشت و گذار در دل طبیعت رو داشته باشم. بعد از اینکه یه روز خیلی عااالی رو در طبیعت و در کنار آتش و چای...
-
"کجای کارم؟ کجا بودم؟ الان کجا هستم؟"
سهشنبه 17 فروردین 1395 03:42
امروز داشتم در آلبوم های قدیمی که هنوز دیجیتالی نبوده و چاپی بود، عکس های دوران دانشجویی مو می دیدم. به نظر خودم با تصویری که از خودم توی ذهنم دارم فرقی نکردم ولی آینه چیز دیگه ای میگه وقتی عکس های چندسال متوالی رو در کنار هم میگذارم و مقایسه می کنم، تازه متوجه میشم که چقدددرر تغییر کردم. با مقایسه و دیدن روند تغییر...
-
"عکس برگردون هایی که هیچوقت استفاده نشد"
یکشنبه 15 فروردین 1395 22:23
چند روز پیش برای پیدا کردن یکی از کتاب هام رفتم خونه پدری و شروع کردم به گشت و گذار در کمد اتاقم! کلی چیزهای خوب پیدا کردم توی وسایل قدیمیم و در همین اوضاع چشمم خورد به یک سری عکس برگردون های دوران کودکی! زمان بچگی ما مثل الان این همه استکیرهای هیجان انگیز و با کیفیت وجود نداشت. طوری که بچه ها روی کمد و قسمت های مختلف...
-
"پای شکسته با گچ گرفتن و فیزیوتراپی و تحمل درد، قابلیت اولیه شو می تونه احیا کنه"
شنبه 14 فروردین 1395 19:57
مامانم یک اجاق گاز آردل در جهیزیه شون داشتن که هنوز بعد از 40 سال کار کردن، شعله هاش بسیار عااالیه و وقی خونه ما میان، شعله های اجاق ما به چشمشون نمیاد. البته همین اجاق آردل معروف یه «فر» خیلی خوب هم داشته که چون مامان از اون استفاده نکردن بعد از یه مدت خراب شده و بی توجهی و سرویس نکردن هم باعث شده عملا آپشن فر فقط به...
-
"اصل بقای توجه: توجه از بین نمیره، بلکه از چیزی به چیز دیگه منتقل میشه"
سهشنبه 25 اسفند 1394 23:37
قبل از اینکه پای ماهی های عزیز به خونه ما باز بشه، جناب همسر کلی گل و گیاه داشت (و هنوز هم داره) که زمان زیادی از وقتشو برای رسیدگی به اونها می گذاشت. اما میشه گفت یه جورایی آکواریوم ما هووی گل و گیاه ها شد مامانم که از قدیم الایام پرورنده گل و گیاه بود برای خونه تکونی امسال اومدند خونه ما و کمک کردند به جابجایی و...
-
«تو باغچه ای که بذر خوب نکاری، علف هرز درمیاد»
یکشنبه 23 اسفند 1394 13:04
این روزها مثل خیلی از هم وطن های عزیزم مشغول خونه تکونی هستم حسابی. امروز داشتم به این فکر می کردم که وقتی اولویت اولت تهیه غذا نباشه و سرگرم منظم کردن و نظافت بشی، معده عزیز متوجه نمیشه که زمان گذشته! هروقت گرسنه باشه خودشو به هر طریق سیر می کنه! حالا یا با غذای آماده، یا با تنقلات و چیزهای غیر سالم شکم پرکن و یا با...