-
«دندونی رو که درد میکنه به حال خودش رها نکن»
دوشنبه 3 اسفند 1394 22:30
چندروزه در حال رفت و آمد به دندون پزشکی هستم و در حال پر کردن دندون هایی که مدت هاست رسیدگی به آنها را به «بعدا» موکول می کردم. یکی از دندون هام در وضعیتی بود که روز اول پس از کلی سر و کله زدن جناب دندانپزشک گرامی با اون، در نهایت روکشی موقت کرد و گفت فردا بیا که کاملش کنم. داشتم به این فکر می کردم که خیلی از ما خیلی...
-
" ماهی بداخلاق مجبوره تنها باشه!"
چهارشنبه 28 بهمن 1394 01:03
ما دو تا ماهی فایتر داریم که جدای از آکواریوم مان و در تنگ هایی جداگانه قرارشون دادیم. ویژگی فایترها اینه که نمی تونند با خودشون بسازند و بسیار سلطه طلب هستند و می خوان قلمرو فضایی فقط برای خودشون باشه و وقتی فایتر دیگه ای پیششون قرار داده میشه باهم دعواشون میشه در نتیجه باید جداگانه نگهداری کنیم ازشون. دیروز داشتم به...
-
" همه پولدارها دزدند!"
سهشنبه 27 بهمن 1394 22:15
امان از این بحثای تلگرامی! چند روز پیش در یکی از گروه های تلگرامی یکی از دوستانم مطلبی گذاشته بود که منجر به بحث و مجادله شد. دوست مورد نظر در پی اثبات گفته هایش از خانواده اش مثال زد که همه ما در جریان بودیم که از خانواده ای مرفه و در عین حال مذهبی هستند. در حاشیه این گفتگو در گروهی خصوصی تر چندتا از همان دوستان شروع...
-
"چهار جنبه زنانگی در روان زن"
دوشنبه 26 بهمن 1394 14:58
در یکی از کلاسام داشتیم با عزیزان درباره "چهار جنبه زنانگی در روان زن" صحبت می کردیم که فکر کردم خلاصه ای از اونو با شما عزیزان هم به اشتراک بگذارم: جنبه آمازون(جنگجو): زن آمازون دارای تمرکز حواس بالا و فزون خواه است، ابراز وجود میکند، هدفدار و متکی به نفس و خود کفا است، ارتباط او با مردان زندگیاش در قالب...
-
"دوست مهربون مامان"
پنجشنبه 24 دی 1394 13:56
بچه بودم 6-7 ساله. مامانم دوستی داشت بسیاااار مهربان و تقریبا چاق. هربار که بغلم می کرد انقدر سفت منو می چسبوند به خودش که احساس می کردم دارم خفه میشم. میدونم خیلی دوستم داشت اما من دوست داشتنشو دوست نداشتم. این روزها خیلی از آدم ها را می بینم که ادعا می کنند همسرشان را خییییلی دوست دارند و راست هم می گویند اما از شدت...
-
"اون از همه قشنگ تره که قلب مهربون داره"
چهارشنبه 23 دی 1394 12:53
جدیدا در یک شرکت دارم دوره فرزند پروری برگزار می کنم با عنوان " قصه های من و کودکم " و چون موضوع پایان نامه ارشدم درباره تاثیر سرمایه اجتماعی خانواده در انتقال یک سری ارزش های اجتماعی به فرزندان بود، همه تاکیدم در این دوره انتقال و تثبیت ارزش های اجتماعی و اخلاقی مهم و کلیدی در دوران کودکی است . در این راستا...
-
اشیا: زهرا پلاستیکی!
دوشنبه 21 دی 1394 01:07
با بچه های فامیل ( که البته همه بچه های بالای سی سال هستند ) دور هم جمع شده بودیم و داشتیم طبق معمول بازی می کردیم ! این بار اسم فامیل ! با این ویژگی که میشه خلاقیت داشت و قرار نیست مثل اسم فامیل دوران کودکی ساده باشه ! بازی از " ز " بود که برادرم سعید اشیا را نوشته بود " زهرا پلاستیکی " حالا اصرار...
-
" دلت برای علف هرز نسوزه"
شنبه 19 دی 1394 05:48
ما تو خونه مون یه آکواریوم داریم که بسیااااار مورد علاقه ی جناب همسره و همه وقت خالیشو در حال رسیدگی به اونهاست! چندوقت پیش یه گیاه آبی خریده بود که برای زیبایی آکواریوم داخلش بگذاره. یه حلزون کوچولو توی گلدونش بود که جناب همسر گفت گناه داره، حلزون هم باشه خب، چیزی نمیشه که! بعد از گذشت چند هفته دیدیم کلی حلزون داخل...
-
خوب بخوابید!
شنبه 19 دی 1394 01:48
دوستی دارم که مدت هاست نتونسته شب ها خواب آرومی داشته باشه و این باعث شد که من فکرم مشغول بشه به اینکه چه کارهایی میشه کرد که خواب راحتی داشت؟ چون میدونید که یک خواب خوب در شب می تونه کیفیت روز بعد شمارو کاملا تحت تاثیر قرار بده . البته میدونیم که هر مسئله ای عللی دارد و پیامدهایی ! بی خوابی هم خودش معلول علت هایی مثل...
-
"بازهم آشپزی و گفتار های جامعه شناختی"
پنجشنبه 17 دی 1394 22:07
دیروز مهمان های عزیز و نازنینی داشتیم که ساعت های خوبی در کنارشان گذروندیم. من عادت دارم در مهمونی هام فقط یک نوع غذا درست می کنم و به ساده ترین شکل ممکن مهمونی رو برگزار می کنم تا هم مراحل قبل از آمدن مهمان ها برام خوشایند باشه و احساس کنم خوشحالم از اومدنشون و دلم بخواد باز هم روابطمون ادامه پیدا کنه و هم اینکه وقتی...
-
ترس از شب اول قبر!
سهشنبه 15 دی 1394 23:03
چندروزه برای برگزاری دوره مهارت های زندگی در یک مدرسه راهنمایی نسبتا مذهبی دعوت به همکاری شدم. طی هفته اخیر دو روز سر کلاس بچه ها رفتم تا بیشتر با آنها آشنا شوم و با دغدغه ها و سوالات زندگی شان وارد مبحث اصلی خودم شوم. تصمیم دارم کلاس را در قالب یک برنامه دورهمی هفتگی و پرسش و پاسخ به سمت مباحث ارتباطی و مهارت های...
-
"رابطه رب و لپه با قورمه سبزی"
یکشنبه 6 دی 1394 00:11
امروز تصمیم گرفتم قیمه درست کنم برای نهار و از صبح کاراشو کردم و گذاشتم که جا بیفته! رفتم دراز کشیدم که کتاب بخونم که نفهمیدم کی خوابم برد. از خواب که بیدار شدم انقدر هوس قورمه سبزی کرده بودم که حد نداشت و با خودم فکر کردم فکر کن الان در قابلمه قیمه رو باز کنی و ببینی توش یه قورمه سبزی جا افتاده و هوس برانگیزه! بعد به...
-
"از آفتابگردان های کوچه تا خانه سازی در زمین ارثیه ای"
جمعه 4 دی 1394 00:35
چندسال پیش در باغچه حیاط پدری بذر آفتابگردون کاشتم. باغچه کوچکی هم در کوچه بود که خاکش سال ها بود عوض نشده بود و همش هم عابرین پیاده آشغال سیگار می ریختند توش. چندتا از بذرهای باقی مانده را هم پس از پاکسازی اولیه، اونجا کاشتم. بعد از مدتی آفتاب گردون های حیاط، خیلی سریع رشد کردند و همه باغچه رو گرفتند. قدشون به یک متر...
-
"تاثیر نگاه آدم ها بر نحوه زندگی ما"
پنجشنبه 19 آذر 1394 02:33
چندروز پیش یکی از مخاطبان سمفونی زندگی(@ lifesymphony ) سرکلاس صحبت از این کردند که در زمان دانشجویی همیشه سر کلاس ها پسرها بیشتر از دختر ها مشارکت می کردند، سوال می کردند و نظر می دادند ولو نابجا. و می گفت من انقدر سوال یا نظرمو بالا پایین می کردم و می سنجیدم که نکنه چیزی بگم که بد باشه و یا بخندند که این باعث می شد...
-
"ماشین سپر شکسته به زودی اوراقی میشه اگر....."
شنبه 14 آذر 1394 21:57
امشب داشتم گاز آشپزخونه رو پاک میکردم و به این فکر می کردم که اگر یک روز گازو تمیز نکنی روز دوم زمان بیشتری از این دوبار باید بگذاری و انرژی بیشتری! بعد به این فکر کردم که همه چیز همینطوره: وقتی یه لباس روی مبل افتاده باشه، آدم میگه حالا اینکه هست منم پالتومو بگذارم اینجا، کوله پشتی هم همین طور و به همین سادگی خونه...
-
"حق با منه " و یا "حق با منه حتی اگر خلافش ثابت بشه"
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:46
امروز بعد از یکی از کلاس های سمفونی زندگی داشتم با یکی از مخاطبان عزیز درباره موضوعی صحبت می کردم که آخرش خودش به این جا رسید که: " راست میگید الان که دارم فکر می کنم اینجا خواهر من مقصر بوده ولی چون خواهرمه و در مقابل شوهرخواهرم، برام دوست داشتنی تره، ته دلم ناخواسته حقو به اون می دادم. " بعد از کلاس داشتم...
-
"بفرمایید خودتون صاحب خونه اید"
یکشنبه 8 آذر 1394 01:43
تا حالا به رفتار مهمان ها توجه کردید؟ مهمان انتظار دارد که میزبان وسایل آرامش و آسایش او را فراهم کند، غذای خوب، پذیرایی خوب، سرگرمی های خوب و خلاصه فراهم کردن یک روز یا شب خوب برای مهمانش. آدم ها هم وقتی پا به این دنیا میگذارند اولش مهمان هستند! " مهمان مامان و بابا " و این والدین هستند که باید وسایل راحتی...
-
"پدر و مادر باید همیشه سمفونی زندگی را بنوازند"
پنجشنبه 5 آذر 1394 01:51
سه روز دیگر مادرم شصت ساله می شود و من نمیدانم که آیا باید جشن بگیرم؟؟! باید خوشحال باشم و یا ناراحت؟ باید بخندم یا گریه کنم؟ یک سال بود تصمیم داشتم برای تولد شصت سالگی اش یک مهمانی زنانه بگیرم و دوستانش را دعوت کنم اما درست چند روز قبل از تولدش دچار شک شدم که جشن برای چه؟ دلم عجیب گرفته است و نمی دانم که اصلا آیا...
-
"از دریای مواد ممکن برای آشپزی تا میز غذای من"
یکشنبه 1 آذر 1394 02:03
امشب داشتم یه سخنرانی خوب گوش میدادم از دکتر فرهنگ هلاکویی عزیز با عنوان " اگر من جوان بودم" و داشتم به این فکر می کردم چقدر من خوشبختم که دارم در زمانه ای زندگی می کنم که این حجم منابع و اطلاعات، کتاب ها، سخنرانی ها و فیلم های عاااالی و در مجموع امکانات خوب برای رشد آدم و دعوت به فکر کردن وجود داره و ما...
-
من عاشق معلم هام هستم و عاشق معلم شدن!
دوشنبه 18 آبان 1394 15:14
امروز رفتم به دیدن دختر یکی از معلم های عزیزم که سال ها پیش شاگردشان بودم و طی دوران بیماری ایشان با دخترشان دوست شدم و پس از فوت معلم نازنینم ارتباطم با یادگارشان حفظ شد. در راه برگشت به سمت خانه داشتم فکر می کردم به اینکه چقدر یک معلم می تواند در مسیر زندگی شاگردانش تاثیر گذار باشد تاثیری که به مراتب بسیار بیشتر از...
-
حیاط خلوت نسبتا مسقف
دوشنبه 18 آبان 1394 15:11
امسال اسفندماه منیژه خانم هی از اول ماه با ما قرار گذاشت که بیاد خونه ما و کمک کنه به خونه تکونی ولی هربار با یه بدبیاری کنسل شد و آخرین بار هم روز چهارشنبه سوری بود که شانس ما مادرشوهرش راهی بیمارستان شد و اون بنده خدا هم مجبور به همراهی! در نتیجه درست دو روز قبل از عید من و جناب همسر شروع کردیم به خونه تکونی فشرده!...
-
داستان سمفونی زندگی
دوشنبه 18 آبان 1394 14:17
مدت هاست وبلاگ سمفونی زندگی را راه اندازی کردم اما هربار که میخواستم مطلب بگذارم، شک میکردم که چطوری شروع کنم تا اینکه در ساعات آخر شب 24 آبان 93 که داشتم روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی را می خواندم و کلی انگیزه و انرژی میگرفتم برای ادامه راهم، یه مطلبی خوندم ازشون با عنوان " زنگ انشا " و تصمیم گرفتم بنویسم...